۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

لانگ ویکند


جمعه ابری و سرد و نزدیک غروب. تو از سر کار به اصرار من رفته ای دکتر و الان هم باید در مطب باشی چون دیگه تلفنت را جواب ندادی. من هم بعد از اینکه صبح ساعت ۵ بیدار شدم و متن این هفته را برای توتوریال خواندم که فصل اول رساله ی آزادی جان استوارت میل بود و برای کلاس سئوال و کاریکاتور انتخاب کردم رفتم دانشگاه تا ساعت ۳ که بعد از دو کلاس با کلی برگه برای تصحیح اول رفتم سمت سوپرهای ایرانی تا هم برای تو به بخرم و هم کمی گوشت برای شنبه شب بعدی که فرشید و پگاه قراره بیایند اینجا. بعد هم که برگشتم خانه و باید برگه ها را صحیح کنم اما بعید می دانم امشب بتوانم. جالب اینکه از فردا هم تنها به مدت ۱۲ روز وقت دارم تا برای مقاله ی لویناس بخوانم- بعد از نزدیک به شش ماه- و خلاصه روزهای سختی تا پایان این سال و بعد هم تمام سال تحصیلی آتی پیش روست.

تو هم با توجه به اینکه از دیروز سرفه هایت خیلی شدید شده و زیاد رفتی دکتر و احتمال خیلی زیاد دیگه نه به کلاس پیانوی امشب می رسی و نه حالش را خواهی داشت.

اتفاقا همین الان زنگ زدی که دکتر دندی کار معاینه ات کرده و بهت گفته که هر دو باید برای چک آپ سالانه بریم پیشش. و البته به تو هم دارو داده. خب برای امشب برنامه ی خاصی نداریم. در واقع برای تمام لانگ ویکند پیش رو جز درس خواندن برنامه ای نداریم. در حالی که تا یکی دو روز پیش هوا بالای ۲۰ درجه بود یک شنبه به ۱۰ درجه تقلیل پیدا خواهد کرد و خلاصه حسابی پاییز سرد داره میرسه. البته یکشنبه شب طبق معمول به اصرار باید برویم منزل مرجان. لطف داره و بخصوص باید برای تشکر بابت قرضی که بهم داد می رفتم اما دیشب بهت گفتم که با توجه به حجم کارهایم دیگه نمی توانم هر ماه برم آنجا.

دیشب هم به مامان زنگ زدم که در ماشین خاله آذر بود و بعد از اینکه کوتاه حرف زدیم تو بهم گفتی که باید یک ایمیل به خاله آذر بزنم و خلاصه تا حدی رابطه را به شکل عادی برگردانم. درست هم می گویی چون به هر حال اینطوری هم درست نیست و نمیشه.

هیچ نظری موجود نیست: