۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

بیداری تا خود صبح


صبح اولین روز لانگ ویکند هست. من با اینکه حدود ۵ بیدار شدم اما بخاطر تو از تخت بلند نشدم چون تا صبح نتوانسته بودی بخوابی. خلاصه که الان شنبه صبح هست و من با اینکه می خواستم برم کتابخانه اما تو خواستی که بمانم پیشت. این شربتی که دکتر بهت داده و هم خودش و هم دکتر داروخانه بهت گفته بودند که خیلی قوی است نه تنها هیچ تاثیری نکرد که کاملا هم بدتر کرد شرایط را. لااقل شبها را راحت می خوابیدی اما دیشب تا صبح از بس سرفه کردی نتوانستی چشم برهم بگذاری.

امیدوارم هر چه زوتر خوب بشی و بتوانی ریکاور کنی. هچنین امیدوارم که من هم مشکل تنبلی و بیماری بی عاریم درمان بشه و بشینم پای کار و درس. هیچ فرصتی نمانده و هنوز در فاز تصمیم کبری مانده ام.

 

هیچ نظری موجود نیست: