۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

سردرد


پنج شنبه سحر هست و دارم آلمانی می خوانم. تمام دیروز که به هوای درس خواندن نه دانشگاه رفتم و نه به کار دیگه ای رسیدم ماندم خانه پیش تو که از شدت سر درد تمام بعد از ظهر تا آخر شب را با درد و سرفه سر کردی. این مریضی خیلی کلافه ات کرده و از آن بدتر اینکه باعث شده از تمام کارهایت بیفتی. خلاصه که هر دو خانه بودیم و تو مشغول کلنجار رفتن با سر درد و نقاهت من هم بی کار و بی عار- مثل تمام این چند ماه.

امروز قراره اگر صبح حالت بهتر شده بود بری سر کار وگرنه بمانی خانه. البته با شناختی که من از تو دارم حتی اگر سر و سینه ات ۵۰ درصد هم درد داشته باشه میگی خوبی و میری. من هم که با اشر ساعت ۵ خانه اش قرار دارم و بعد هم گوته که امیدوارم برسم بروم.

هیچ نظری موجود نیست: