۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

اسباب کشی


شنبه شب هست و تو داری آن طرف آشپزخانه را تمیز می کنی و من هم این طرف کتابها را کارتون می کنم. دیروز بعد از اینکه کلاسها تمام شد رفتم و ماشین گرفتم و منتظر ماندم تا تو به ایستگاه بزارین رسیدی و بعد تا دیر وقت در کندین تایر و ای کیا بودیم و بیش از هزار دلار خرید کردیم. یک کتابخانه و دوتا صندلی برای پیشخوان آشپزخانه و خیلی چیزهای دیگه که همگی مورد احتیاج بودند. اما خصوصا داخل ماشین جا دادن کتابخانه کلی مکافات بود و تا رسیدیم و کارها را تمام کردیم ساعت از ۱۲ گذشته بود.

دیروز با تو قرارداد سه ماهه ی کاری بستند که گویا روند استخدام دایمی در کانادا به این شکل هست که اول سه ماهه و بعد دایم- حتما به نفع کارفرما- به هر حال به سلامتی این کار داره شکل جدیدی به زندگی مون میده و بسیار در شکل گیری آن نقش خواهد داشت به امید خدا. من هم نامه های او جی اس و شرک را از دیوید گرفتم که بهم گفت نامه های خیلی خوبی نوشته اما گفت که گرفتن این اسکالرشیپها مثل بردن لاتاری هست و شانس هم خیلی دخیله.

اما امروز در یک هوای بارانی صبح به اصرار من چون ماشین داشتیم زدیم برای صبحانه بیرون و رفتیم سمت کويین شرقی و سر از کافه ی فرانسوی بونژو در آوردیم که یکبار با هم و یکبار هم با آیدین و سحر رفته بودیم. با اینکه نزدیک به نیم ساعتی معطل شدیم تا میز بگیریم اما هم صبحانه و هم حرفهایی که زدیم و نقشهای قشنگی که برای زندگی مون کشیدیم و هم باران زیبایی که بیرون می آمد همگی روحیه مون را ده برابر کرد. بعد از آنجا چون چند چیز لازم از کندین تایر می خواستیم با اصرار من که می دانستم چقدر تو را خوشحال میکنه رفتیم آن سمت شهر نزدیک همان آی کیا و چند گلدان قشنگ برای خانه ی جدید گرفتیم. خریدهامون را هم کردیم و تا رسیدیم خانه ساعت ۴ عصر بود. از وقتی آمدیم هم داریم کار می کنیم تا فردا که نادر برای کمک بابت بردن اسباب های بزرگتر میاد کاراهای خرده ریز تمام شده باشه. اما خیلی خیلی عقبیم. دلیلش هم واضحه. علاوه بر رنگ کردن که تا امروز هم طول کشید و بی حالی هر دو و سرماخوردگی من، از آنجایی که فکر می کردیم که همین واحد بغل هست کارها را جدی نگرفتم- چون تو خیلی دلواپس بودی اما من بی خیال- و به هر حال فکر نکردیم که اسباب کشی اسباب کشی هست.

ساعت نزدیک ۱۰ شب هست اما خوشحالیم و داریم جلو می بریم. جالب اینکه بانا از ما خوشحالتر و هیجان زده تر هست. به اصرار بانا- که واقعا دستش هم درد نکنه- تانکر آب گرم را دیروز عوض کرده اند و دیشب هم که آمدیم تا وسایل را ببریم دیدیم که در خانه گل گذاشته.

خلاصه که گل و گلدان و باران و رنگ شرابی زیبا و عشق و حال در خانه جدید در انتظارمون هست و زندگی جدید کلی حال و انرژی و روحیه بهمون داده و میده.
به سلامتی.
 

هیچ نظری موجود نیست: