۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

الا و مکسی



اول از همه اینکه امروز الا آمد و الان هم خوابه. من و تو هم داریم آماده ی خواب میشیم. تو رفتی فرودگاه و با الا آمدید خانه من هم که از صبح رفتم دانشگاه تا ساعت ۶ که آمدم خانه و بعد از اینکه کتابهایم را برداشتم دوباره رفتم کافه نشستم و تا ساعت ۹ درس خواندم.


کلاس امروز درس هگل بد نبود. بخش مورد علاقه ی من دیالکتیک برده و ارباب بود و برای اولین بار سر کلاس خیلی حرف زدم و خلاصه کمی هم به خوانش جیم گیر دادم. البته بد نبود. 


فردا هم که کلاس درس خودم را دارم و قبلش هم با ویلسون قرار دارم تا مقاله ام را بهش تحویل بدم. نکته ی جالب اینکه امروز آیدین از من پرسید که مقاله ی درس ویلسون را داده ام یا نه و گفت که خودش هنوز نداده. گفتم مگر نباید برای اسکالرشیپ تا حالا تمام نمراتت آمده باشه گفت تا دوشنبه وقت داره. اول اینکه جودیت به من تاریخ نیمه ی سپتامبر را داده بود و بدون اینکه بعدا تصحیحش کنه بهم نگفت که دو هفته بیشتر وقت دارم. اگر می دانستم شاید مقالات آدورنو را تمام کرده بودم به امید اپلای کردن. به هر حال تنها مقصر این داستان خودم هستم.


اما نکته ای که آیدین بهم گفت از آن هم جالبتر بود. گفت که هنوز مقاله را ننوشته و وقتی پرسیدم پس چی کار می کنی گفت با ویلسون صحبت کرده و قراره ویلسون بهش نمره بده تا بعد مقاله اش را بنویسه و تحویل بده. البته مطمئن نبود اما گفت شاید که طرف حاضر به انجام این کار بشه.


جالبه! به تو هم گفتم یادت باشه که از قرار خیلی کارها میشه کرد و گویا فقط من و تو هستیم که همه چیز و همه ی قوانین را خیلی جدی گرفته ایم.


خلاصه که این داستان امروز.


الا از خستگی خوابیده و فکر کنم که تا صبح یکضرب بره. من هم که کلی کار برای فردا دارم و تو هم خسته ای. امروز هم آزمایش داده ای و هم فرودگاه رفته ای و هم پذیرایی کرده ای.


فردا شب قراره من برم سخنرانی پروفسور رابرت هولت کنتور که از آدورنو شناسان به نام هست و تو و الا هم با هم میرید بیرون تا شاید بعدش سه تایی با هم جایی بشینیم و کمی گپ بزنیم.

راستی تا یادم نرفته بگم که این اولین پست با لپی جدیدم هست: آقا مکسی!



هیچ نظری موجود نیست: