۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

مکسی



یکشنبه شب هست. تو تازه از کاستکو برگشته ای و هنوز کمی کار در آشپزخانه داری. من هم تمام روز را بعد از تمیز کردن خانه به کارهای بی فایده گذراندم و البته با کمر درد هم دست به گریبان بودم. عصر چون هوا خوب بود کمی راه رفتم و همین. از فردا بطور رسمی ترم و سال تحصیلی جدید شروع میشه و من باورم نمیشه که حتی یک کلمه از سه تا مقاله ی درسی ام را هم هنوز ننوشته ام.


دیروز اما روز خوب و همانطور که نوشتم روز پر خرجی در آمد. اول رفتیم بانک و کارهای بانکی مون را انجام دادیم. کمی پول در حساب تو ریختیم هزار دلار برای مامان حواله کردیم و بدهی کردیت بانک RBC را بردیم و دادیم. بعد از آن در حالی که در کافه "کرما" نشستیم و قهوه و چای گرفتیم، من بعد از یک هفته با ایران و بابات که شمال بود یک ساعتی حرف زدم و راهی خیابان کینگ شدیم برای داستان بعدی. بعد از اینکه رفتیم محل فروش بلیط جشنواره ی تورنتو و دیدیم که اگر دو سه ساعتی را در صف منتظر بمانیم ممکنه بلیط فیلم جدایی نادر از سیمین گیرمون بیاد البته حتمی هم نیست و جای داخل سالن هم دست ما نیست و قطعا جدا از هم خواهیم بود بیخیالش شدیم و پیاده تا "ایتون سنتر" رفتیم. در راه با مامانم که از خانه ی خاله فرح در حال برگشت توی قطار بود کمی حرف زدم که دیگه سیگنال تلفنش قطع شد و ما هم به ایتون سنتر رسیدیم.


خلاصه که به قول تو برای "مگی" خانم شوهر گرفتیم: مکسی. توی این اوضاع که خیلی باید دست به عصا بریم بنا به اصرار تو و البته اینکه درست هم میگی که من واقعا نمی توان دیگه به این لپ تاب که دارم الان باهاش می نویسم اعتماد کنم یک لپ تاب "مک ار" 13 اینچ گرفتیم.


قبلش نهاری در پیتزایی ایتالیایی ایتون سنتر با هم "شر" کردیم و کمی در هوای آزاد نشستیم و اولش حساب کتاب مالی کردیم که اساسا می تونیم این لپ تاب را بخریم یا نه. خلاصه که من نمی خواستم اصلا تو را ناراحت و فکرت را مشغول کنم پس دیدم که بهتر این کار را بکنیم.


بعد از داستان مکسی به اصرار من برای تو یک "بوت" زمستانی گرفتیم که از شر بوت سال پیش راحت بشی. البته این یکی کمی رسمی تر هست و با اینکه به قول تو گران بود اما چیز خوب و شیکی هست. امیدوارم که به خوشی و سلامتی بپوشی و باهاشون با آرامش و شادی زمستان و زمستانها را سر کنی.


بعد از خرید برگشتیم خانه و حسابی خسته بودیم. البته تو باید برای تکلیف درسی مامانت یک متن 5 صفحه ای را ترجمه می کردی که خیلی انگلیسی احمقانه و بدی داشت و معلوم نبود خود استادشون نوشته یا از کجا آورده و داده به شاگردها. 


خلاصه آخر شب با مامان و مادر که پیش هم بودند حرف زدیم و مامان گفت که سفر خوب و البته طولانی داشته.


اما امروز را که باور نمی کنم چقدر زود و بدون حتی یک کار مفید تمام شده باید پشت سر بگذارم به امید شروع هفته ای درست. با ورزش، درس، تدریس و انجام کارهای عقب افتاده.


این هم آخر شب 11 سپتامبر که تمام روزش بنا به دهمین سالگرد واقعه ی نیویورک تحت تاثیر مراسم زیبا و البته حرفهای غم انگیزخانواده های داغدار بود.

هیچ نظری موجود نیست: