۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

شروع رسمی ترم



ساعت یک بامداد است. تو خوابی و من هم بعد از دیدن برنامه ی 90 کاری جز خواب ندارم. روز طولانی و جالبی داشتیم. صبح دوتایی رفتیم دانشگاه. مراسم "اورینتیشن" تو بود و من هم باید با بقیه ی "توتورها" در جلسه ای که پرفسور اسکینر برای راهنمایی ما بابت تدریس در طول سال و توضیح درسش گذاشته بود می رفتم.

بعد از جلسه ی من و وقتی که چهار کتابی را که باید این ترم تدریس کنم گرفتم، آمدم پیش تو و با هم با بچه های گروه بودیم تا عصر. برگشتنی با سنتی و جیو تا سنت کلر آمدیم و اتفاقی تصمیم گرفتیم با وجود خستگی تو برای کمی راه رفتن در آن محل و آشنا شدن با آن محیط که شاید سال آینده به آن طرفها برویم با آنها از قطار پیاده بشیم. 

بعد از نوشیدن قهوه ای در کافه و کمی راه رفتن چهار نفری برگشتیم به مرکز شهر و هر کسی رفت دنبال کارش. من و تو هم آمدیم خانه و تازه من نشستم پای سئوالاتی که باید برای جاکومو می نوشتم و برای مصاحبه اش با آن مسئول شورای انتقالی لیبی می فرستادم.

با کمک تو سئوالات را نوشتم و ایمیل کردم و تو هم کمی به کارهای ایمیلی ات رسیدی و بعد از تلفن به مادر خوابیدی. من هم تا الان بیدارم و انگار نه انگار که کلی درس عقب افتده دارم.

از فردا باید بکوب کار کنم و هر طور که شده مقاله ی اول را آماده ی تحویل کنم. البته هنوز شروع به نوشتن نکرده ام و تازه فردا باید درس هفته ی اول کلاس هگل را هم بخوانم.

تو هم فردا به سلامتی اولین کلاس دوره ی دکتری ات را خواهی داشت و البته قبلش به سلامتی باید بری برای آزمایش خون بابت داستان زخم معده ات. البته به اصرار من قراره دکتر را هم ببینی تا بابت یکی دو تا مسئله ی دیگه هم ازش سئوال کنی.

خلاصه که روز طولانی و تقریبا شروع رسمی ترم بود. به سلامتی و خوشی.
 



هیچ نظری موجود نیست: