۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

به سلامتی تو



پنج شنبه صبح زود هست. دیشب هم تا خوابیدیم ساعت نزدیک یک شده بود. از آنجایی که تو دیروز حال نداشتی و نتونستی اولین کلاس درسی ات را بری و چند ساعتی استراحت کرده بودی خیلی خوابت نمی آمد. اما دلیل اصلیش این بود که حال تهوع داشتی مثل تمام بعد از ظهر. با اینکه دیروز برای آزمایش خون رفته بودی و قرار بود دکترت را هم ببینی اما دکتر نبود و چون خیلی حال نداشتی نمی توانستی دو ساعت بیشتر هم منتظر بشینی تا دکتر دیگری معاینه ات کنه.


میگی که حالت در مجموع خوبه و از ته دل امیدوارم که چنین باشه اما خیلی نگرانم. به هر حال کمی سرماخوردگی هم مزید بر علت شده و خلاصه اول ترمی حسابی بهمت ریخته.


من هم از بعد از ظهر تا آخر شب درس جلسه ی اول هگل را خواندم که تنها مقدمه ی پدیدارشناسی بود. با اینکه قبلا هم خوانده بودم اما انگار نه انگار، چند ساعتی طول کشید و تا تمام شد ساعت از نیمه ی شب هم گذشته بود. تازه الان هم زودتر بیدار شده ام که تا قبل از رفتن به کلاس یکی از متون تفسیری را برای این بخش ببینم.


دیشب هم بهت گفتم که باید این درس را علیرغم اینکه هنوز سه مقاله برای تحویل دارم جدی بگیرم چون احتمالا این در کنار دو تا از همان مقالات پایه ی متن تزم میشه.


خلاصه که داستان ما هم جالب شده. از یک طرف همه ی بچه ها آماده و سر حال آمده ام ترم را شروع کنند. تقریبا همگی مسافرت رفته اند و خستگی در کرده اند. از این طرف ما هنوز درگیر ترم و سال قبل درسی هستیم. کلاسها و درسهای جدید خودمان که هیچ تدریس هم اضافه شده. بخصوص شرایط درسی که من میدم خیلی سنگین و بطرز احمقانه ای زیاده.


اما زندگی همینه. اگر خودت را باهاش تنظیم نکنی خودش را با تو تنظیم نمی کنه. به همین دلیل هم باید جدی بگیریمش نه؟


فعلا که مهمترین دغدغه ی من سلامتی تو و آرامش زندگی مون هست. بقیه ی چیزها باشه برای مراحل بعد.

خب! باید آماده ی رفتن بشم که به سلامتی ترم شروع شده. تو هم با اینکه دیروز را بخاطر بی حالی از دست دادی اما فردا کلاس داری. پس به سلامتی تو و زندگی مون و شروع این دوره و سال جدید.


هیچ نظری موجود نیست: