۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

دیوانه میشم


بطور شگفت انگیزی نمی توانم درسم را بخوانم. با اینکه هیچ کار بخصوصی نمی کنم اما به دلیل اینکه خیلی فکرم درگیر سلامتی توست واقعا تمرکز ندارم.

حالا می فهمم وقتی کایلا در جواب من که گفتم چطور تزت را یک ترم زودتر تمام کردی گفت آن یک ترم اضافی برای این است که اگر مثلا دستت شکست بتوانی سر موقع کارت را تمام کنی.

بگذریم. دیروز بعد از اینکه صبح با هم رفتیم بیرون و تو چای و من قهوه ای در کافه کریما Crema نوشیدیم تقریبا تا بعد از ظهر دنبال کارهای بانکی و کتابخانه ای بودیم. ضمن اینکه تو باید به دپارتمان دانشگاه تورنتو می رفتی و فرم اعلام اتمام درس را پر می کردی. البته تو کارهایت را تمام کرده بودی و من هم به بهانه ی اینکه می خواهم با تو باشم و به دلیل اینکه دلم به درس نمی رفت با تو بودم. بعد از این کارها رفتیم کتابفروشی دانشگاهتان که تو یک یادگاری بگیری. تی شرتی گرفتی با آرام دانشگاه که در حراج بود. من هم کتابهای قسمت فلسفه را دیدم که به نظرم در کنار کتابفروشی "گلیب بوکس" از جمله ی بهترین قفسه های ممکن را در این زمینه دارد.

تمام روز تو معده درد و سوزش داشتی و بعد هم سر درد و وقتی برگشتیم خانه روی مبل در سکوت خوابیدی. من هم که داشتم و دارم دیوانه می شوم از اینکه تو را اینگونه بی حال ببینم بعد از اینکه کمی حالت بهتر شد و بیدار شدی رفتم بیرون و ساعتی دوباره راه رفتم. وقعا توان دیدن ناراحتی و کسلی تو را ندارم.

به هر حال این از دیروز. شب با هم فیلمی دیدیم و به آرامی گذراندیم. امروز صبح رفتیم دوباره بیرون. از آنجایی که از سه شنبه دانشگاه و ترم جدید شروع می شود و تو هم حسابی درگیر - من هم که به قول اینها آلردی درگیر مقالات تمام نشده ام هستم- قصد دارم این یکی دو روز را با اینکه درس دارم اما صبحها بیرون بریم.

خلاصه رفتیم "کرپ اگوگو" و بعد از اینکه صبحانه ی سبکی خوردیم تو رفتی سمت "کندین تایر" برای خرید دستمال و شیشه ی مربا بابت مربای توت فرنگی که درست کرده بودی و من هم برگشتم خانه سر درس.

پیش از ظهر آمدی خانه و نهار درست کردی و کمی هم به آشپزخانه رسیدی و کمی هم با خاله فریبا چت کردی و سری هم به بانا زدی که آمده بود احوالت را بپرسه و برایشان کمی پلو و خورش بادمجان که درست کرده بودی بردی.

الان هم داری در کارهای نهایی مقاله ات را که مگان فرستاده انجام میدی که بفرستیش برای سیمون. البته خیلی راضی از کارت نیستی اما به هر حال تمامش کردی.

من هم هر چه حساب می کنم می بینم که این مقاله ی اول درباره ی آدورنو و دیالکتیک منفی حالا حالاها تمام نمیشه. یک حساب سر انگشتی کردم و دیدم تا اینجا تنها بیش از 30 هزار لغت نقل قول از منابع مختلف جمع کرده ام اما هنوز چارچوب کار را در نیاوره ام. خلاصه که اوضاعم خرابه. فردا و پس فردا باید این بخش را تمام کنم. تو هم که می خواهی کمی ورزش کنی و کمی استراحت.

نمی دانم واقعا حالت چطور است. به من دقیق نمیگی چون فکر می کنی فکرم به اندازه ی کافی درگیر ناراحتی هایت شده. اما خدا کند که به خیر و سلامتی زودتر حالت خوب شود و سلامت، که دارم دیوانه میشم.


هیچ نظری موجود نیست: