۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

کشیدن کمان آرش


خیلی دیر وقت هست و تو آماده ی خوابی و من هم خیلی خوابم میاد. دیشب بعد از اینکه از خانه ی آیدا برگشتیم و خواستیم بخوابیم ساعت از دو گذشته بود و به همین دلیل الان هم هر دو خسته ایم. تازه قراره که فردا صبح هم ساعت 10 در خانه ی آیدا و آریو باشیم که به مناسبت روز کانادا با عده ای دیگه از دوستان آنها بریم بیرون. تولد آندیا و من هم هست البته. اما چرا اینقدر دیر وقت تصمیم گرفتم که اینجا سری بزنم فقط و فقط بخاطر ثبت این شب زیبا و کم نظیری بود که تو با تمام وقتی که امروز گذاشتی برایم ساختی.

شب تولد من. تولد و شب عروسی من و تو که پنج سال پیش بعد از شش سال عقد و زندگی با هم به عنوان پارتی خداحافظی با هم گرفتیم. برایم شام و شراب عالی درست کرده بودی و خریده بودی. کیک خامه و توت فرنگی همانطور که می خواستم. بادکنک و شمع و کادو. کادوی خیلی گران. یک ماشین ریش تراش که در حراج بیش از 200 دلار خریده ای. البته به زور قیمتش از از زیر زبانت بیرون کشیدم و گفتم که نباید اینقدر در این شرایط که دستمان باز نیست خرج کنیم. البته تو اشک توی چشمهای قشنگت جمع شد و گفتی بعد از چند سال که حتی پول خرید گل هم نداشتیم در چنین زمانی دوست داشتی امسال که شدنی بود این کار را بکنی. خلاصه که دلم را کندی با این حرفی که زدی. حالا قرار شد درباره اش تصمیم بگیرم. اینکه این را نگه دارم و یا بجایش که یک کیف که نیاز دارم بگیرم.

اما از این حرفها بگذریم. فقط خواستم امشب زیبا را حتی در آخرین لحظات هم که شده ثبت کنم. امشبی که آغازی است بر تصمیم های مهم که باید ظرف سه سال آینده به شکل عادت و روتین برایم در بیاد. از ورزش کردن و کنترل سلامتی گرفته تا نظم برای درس و مطالعه. از تفریح و کار تا خواندن و نوشتن. این سه سال و بخصوص این سال باید استارت آخرین فرصت باشه که قدرش دانسته شود.

بخاطر همین هم که شده گفتم باید قدر این لحظه و شب را بدانم و شده در آخرین دقایق ثبتش کنم. اینکه چه گذشت و چه کردیم دیشب و فردا خواهیم کرد را خواهم نوشت. تنها خواستم بگویم که چقدر با تو خوشبخت و پر از معنا و نورم. چقدر احساس می کنم که رویین تنم و چقدر می توانم تهمتن وار و آرش وار بکشم این کمان را.

و اگر شد و شدم تنها بخاطر توست. تنها.

هیچ نظری موجود نیست: