۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

بی فایده


سه شنبه آخر شب هست. تازه فیلم "پای چپ من" با بازی دنیل دی لوئیس را دیدیم و داریم آماده ی خواب میشیم. دیروز که روز کاملا بی فایده ای بود برای من. یک روز تمام که هیچ کاری نکردم جز اتلاف وقت. بخشی آخر فیلم "کارلوس" را که از شب قبلش ناتمام مانده بود - به علت اینکه تو مهمانی آیدا رفته بودی و من هم چند ساعتی را با مامانت برای کمک به امتحان ترجمه اش تلفنی حرف زدم و دیگه وقت نکردم که تا آخر ببینم- دیدم.

تو در کتابخانه درس می خواندی و من هم داشتم فیلم می دیدم. بعد از اینکه برای نهار گفتم بیا در این هوا بریم بیرون جایی بشینیم و نهارمون را بخوریم تو گفتی حتما و این شد که تو هم از درس خواندن افتادی. با هم رفتیم یک جای تازه در میان ساختمانهای زیبای دانشگاه تورنتو در محوطه ی چمن پیدا کردیم و ساندویچ ها را خوردیم و بعدش هم آمدیم خانه.

بعد از اینکه کمی با موبایلهامون بازی کردیم و چندتایی پادکست ریختیم روی آنها به همت تو رفتیم ورزش. تو زودتر کارت را تمام کردی و برای باربیکیو آمدی بالا و من هم تا کارم تمام شد و آمدم بالا و دوش گرفتم تو رسیدی و با هم فیلمی بسیار مبتذل و مثلا کمدی از محصولات پرفروش هالیوود دیدیم و خلاصه تا خوابیدیم شد 12. البته من فیلم دیگه ای هم دیروز دیدم به اسم Henry's Crime که آن هم دست کمی از دو تا فیلم دیگه ی روز نداشت. البته یک جمله در فیلم بود که خیلی به دلم نشست. یک جایی طرف در زندان به کیانو ریوز میگه که اکثر آدمها جنایتکارند. جنایت می کنند به توانایی ها و آروزهای خودشان و از بین می برند آن چیزی را که باید به فعلیت برسد.

اما امروز. امروز هم رفتیم "ترینیتی" و تو درس خواندی و من هم کمی اتلاف وقت کردم و البته کمی هم درس خواندم. مقاله ی Subject Object آدورنو را می خوانم که به قول دکتر مرادخانی تنها ده پانزده صفحه هست اما ده پانزده صفحه هست.

بعد از ظهر هم دو تایی قبل از اینکه بیایم خانه به پیشنهاد اولیه ی من و بعد بی حوصلگی و بهم زدنش و بعد دوباره تصمیم به انجامش گرفتن رفتیم کافه و کمی نشستیم و هوایی خوردیم و اتفاقا این کار باعث شد حال و احوالم بهتر بشه و کمی سر حال بیام. تو که خدا را شکر مثل همیشه کارت را آرام به هر حال هر طوری که هست جلو می بری، این منم که دایم از این رو به آن رو میشم. یک روز کم حوصله برای درس و یک روز بهانه گیر و خلاصه به قول مادر بد "کوفتی" میشم.

اما در کافه ی "لاتیری" در یورک ویل کمی در آفتاب نشستیم و از هوای زیبا و عجیب امروز که آفتاب و باران و ابر و توفان و دم و باد و نسیم و رنگین کمان و آسمان لاجوردی و همه چیز داشت لذت بردیم و راجع به هابرماس و آدورنو و توکویل حرف زدیم و البته خودمان.

بعد از اینکه برگشتیم من رفتم ورزش و تو کمی به کارهای خودت رسیدی و فرمهای کار بابات را درست کردی که فردا که به سلامتی میری دفتر "دامیتس" برای شروع رسمی پرونده ی کار بابات همه چیز آماده باشه. بعد از اینکه برگشتم بالا و دوش گرفتم با مادر و مامانم حرف زدیم و مامانم گفت که قراره مدتی را پیش خاله و مادر بمونه که خبر بسیار عالی و خوبی بود.

سالاد و فیلم نسبتا خوب با بازی عالی دی لوئیس هم حسن ختام امشب خواهد بود و امیدوارم از فردا اوضاع به روال بسیار بهتر و محمودی برگرده. فردا قراره تو بری دفتر دامیتس. شب هم گویا خانه ی آیدا باید بریم برای اینکه خواهر و شوهر خواهر آریو را دعوت کرده که دانشجوی دوره ی دکتری در انگلیس هستند و البته شوهر خواهره یونانی هست. به تو قبلا گفته بود که اگر ما بریم خیلی برای وجهه اش خوبه و کمکش می کنه. این هم دلیل شد برای رفتن؟ به هر حال قرار بریم.

هیچ نظری موجود نیست: