۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

بلندترین روز سال


بعد از چند روز بی حوصلگی و تنبلی امروز که 21 بود را گفتم به فال نیک بگیرم و کارم را بطور جدی شروع کنم که باز هم به دلیل حساسیت و آلرژی تمام روز را بی حال و با عطسه سر کردم. صبح دوتایی با هم رفتیم کتابخانه ی ترینتی اما ظهر هر دو به این نتیجه رسیدیم که برگردیم خانه.

بعد از ظهر رفتیم کمی ورزش و بعد هم با مادر صحبت کردیم که بخاطر اوضاع مامانم خیلی ناراحته و غصه می خوره و کمی دلداریش دادیم. مامانم هم که رفته بود پیاده روی هنوز آنجاست تا ببینه حالا که خاله آذر پریروز برگشته و گفته صبر کنه تا برگرده از ایران و یک تصمیم اساسی بگیرند چه اتفاقی خواهد افتاد.

بعد از ورزش با پیشنهاد تو رفتیم دوتایی باربیکیو و بلندترین روز سال را در حال سر کردن هستیم. تو داری یک فیلم فرانسوی می بینی که من خیلی خوشم نیامد و دنبال نکردم به اسم Someone I loved با بازی دانیل اوتوی. من هم گفتم امروز را بعد از این چند روز ثبت کنم که خیلی دیر نشه.

جمعه رفتیم و لپ تاب تو را گرفتیم که دیدیم کار را خیلی کثیف و نامرتب انجام داده. علاوه بر گم کردن قطعه ی جلوی لپ تاب که چراغهای هارد و بلوتوث و ... را نشان میده موی طرف هم پشت صفحه ی مونیتور دیده میشه. امروز با مردک حرف زدم و گفت امکان نداره. بیارین تا ببینم.

شنبه دو تایی چندبار از بس که هوا خوب بود رفتیم بیرون. اول رفتیم سیم رابط برای لپی تو به تلویزیون گرفتیم تا چند فیلمی را که دانلود کرده ام ببینیم. این چند شب هر شب فیلم دیده ایم. جمعه فیلم زندگی تولستوی The last station شنبه فیلم Limitless یکشنبه فیلم Source Code و دیشب هم من با لپ تاب خودم فیلم Unknown را دیدم که همگی در ویژگی هالیوودی بودن مشترکند.

خلاصه شنبه بعد از خرید از ایتون سنتر و تهیه ی آن سیم رابط برگشتیم خانه و بعد از ظهر دوتایی رفتیم پارک کویین و کمی روی چمنها دراز کشیدیم و کتاب خواندیم. روز سبک و خوبی بود.

یکشنبه هم از قبل با آیدا برای یک برانچ قرار داشتیم که با آمدن نسیم و مازیار و علی و دوستش فوژان و بچه های آیدا بیشتر از 8 نفر شدیم. با اینکه اصلا پول نداریم اما نمیشد از زیر بار این قولی که به آیدا داده بودیم شانه خالی می کردیم. بعد از برانچ که تا بعد از ظهر طول کشید آنها با ماشینهایشان رفتند و من و تو هم که از قبل قصد پیاده روی داشتیم از اگلینتون تا خانه را پیاده آمدیم و حرف زدیم.

دیروز دوشنبه من از صبح رفتم دانشگاه دنبال کار OSAP و تحویل قرارداد کاری سال آینده ام. آنجا که بودم متوجه شدم که می توانستم برای تابستان هم درخواست وام کنم. خلاصه با اینکه خیلی دیر شده اما تو از خانه برایم این کار را کردی و من هم دنبال بقیه ی کارها را گرفتم.

گمل را دیدم و ازش خیلی بابت کار تو تشکر کردم و قرار شد یک روز نهار با خانواده اش بیایند خانه. گمل گفت هنوز یک شورای دیگه هم باید کار تو را و جریان پرونده ات را دنبال کنه اما تقریبا کارش فرمالیته هست و مشکلی نیست. از جودیت هم تشکر کردم و سئوالاتم را کردم و رفتم دنبال بقیه ی کارها. تا رسیدم خانه ساعت 5 عصر بود و از خستگی نای راه رفتن هم نداشتم. خلاصه دو تایی کمی به کارهامون رسیدیم و البته تا خوابیدیم شد 12.

همانطور که گفتم قرار بود از امروز کارم را بطور جدی شروع کنم که نکردم و نشد. اما شاید فردا! شاید وقتی دیگر! شایدها را باید کنار بگذارم. بهتر از این چه که از بلندترین روز سال شروع کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: