۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

ساختن با پیمودن


یکشنبه صبح هست و هوا عالی. ابر و آفتاب و کاملا بهاری. من تازه بیدار شدم و تو هم قرار شد کمی بعد بلند بشی تا با هم خانه ی و آشیانه ی زیبایمان را مثال روزهای یکشنبه تمیز کنیم و بعد شاید کمی برای راه رفتن بیرون برویم.

از پنج شنبه عصر که دو تایی رفتیم بدمینتون و بعد هم سینما تا آخر امروز برای من مراسم جشن و سرور آغاز رسمی دهه ی دوم زندگی مشترکمان هست. بگذریم که بهترین بهانه برای درس نخواندنم هم شده اما آن قدر شاد و خوشحالم که نمی خواهم با هیچ چیز این زیبایی را خدشه دار کنم.

این دهه، البته دهه ی "حرکت" هست و در ادامه "ساختن". اما هر حرکت و ساختنی تنها با رمز عشق به مقصد می رسد.

جمعه برخلاف تمام برنامه های اولیه که ریختیم کار اینگونه پیش رفت که تا بعد از ظهر در خانه منتظر تماس از طرف مغازه ی کامپیوتری شدیم تا بریم و لپ تاب تو را بگیریم. بلاخره هم کار به دوشنبه کشید. به همین دلیل بعد از اینکه تو نزدیک به صد جا برای کار اقدام کردی و رزومه ات را فرستادی بهت گفتم بیا الان بریم سینما چون هر طور که حساب می کردم اگر می خواستیم از دو بلیط باقی مانده ی مجانی VIP که داشتیم استفاده می کردیم و فیلم درخت زندگی را می رفتیم برنامه ی شام خودمون درست در نمی آمد. خلاصه دو تایی رفتیم اول بلیط گرفتیم بعد رفتیم "یورک ویل" در سوپری که کافه هم در کنارش داره قهوه ای گرفتیم و کمی نشستیم تا به اصرار من برای اینکه حتما باید بابت امروز یک چیزی به یادگار بگیریم رفتیم در مغازه ی بسیار زیبایی که دو هفته ی پیش برای اولین بار با مامانت رفته بودیم و آثار هنری خصوصا سرخپوستها را داشت. خلاصه که یک "رویا گیر" گرفتیم. Dream Catcher که بنا به سنت سرخپوستان رویاهای خوب را از بد غربال می کنه و پر مقدس اجازه ی نگرانی به شما نمیده! شیء جالب و البته مثل بسیاری از آثار هنری مراحل اولیه کاملا پیچیده به توصیفات اسطوره ای خودش هست. اما برای ما بخاطر یادگار بودن از آن روز مسلما "رویایی" هست. بعد هم به اصرار من دو تا گل سینه ی خوش رنگ که یکی برگ و دیگری گل شقایق بود را گرفتی و رفتیم سینما.

The Tree of Life فیلم جالبی بود. بازی برد پیت که خیلی به دل و به نقشش می نشست. هر دو فیلم را دوست داشتیم اما هنوز برایم حکم یک شاهکار را نداره. شاید دفعات بعد و با گذشت زمان دوباره که ببینم به این حد هم برسه اما همین الان هم فیلم بسیار خوبی بود. شب قبل فیلم وودی آلن به هر حال یک فیلم معمولی اما به قول تو Charming بود. این یکی البته از هیچ نظر با سینمای هالیوودی آلن قابل قیاس نبود. ما فیلم را دوست داشتیم و درباره اش بخصوص دیروز کلی حرف زدیم.

بعد از فیلم ساعت نزدیک 7 بود که به رستوارن ایتالیایی در یورک ویل رفتیم که شب تولد تو برای اولین بار رفته بودیم. خلاصه شرابی گرفتیم و پیتزایی و یکی دو ساعت نشستیم و حرفهای قشنگ زدیم و آرزوهای زیبا کردیم. شب بسیار قشنگی شد و سالگرد بسیار زیبایی.

شنبه صبح دوتایی رفتیم Crepe ago go و صبحانه ی کوچکی خوردیم و بعد هر کدام رفتیم دنبال کارمون. جالب اینه که با این که پولی نداریم و خیلی بدهی داریم اما این مدت را بخصوص به تاکید من قرار بوده فارغ از این داستان خوش بگذرانیم. تو رفتی کمی خرید کنی بابت مهمانی شب و من هم پیاده رفتم تا BMV و کمی کتابهای دست دوم را نگاه کردم و البته کتاب دانش و علایق انسانی هابرماس را با قیمت بسیار مناسبی خریدم. بعد از اینکه سری به ربارتس زدم و سر از indigo در آوردم و با تخفیف روز پدر کتاب Metapolitic بدیو را برای خودم کادو خریدم برگشتم خانه. تو تمام کارهایت را کرده بودی و رولت شب را هم درست کرده و در یخچال گذاشته بودی. با مادر و مامانم که پیش هم بودند حرف زدیم و حال مادر که از بیمارستان به خانه برگشته بود و خدا را شکر بسیار بهتر شده را جویا شدیم و خلاصه منتظر آمدن مهمانها.

گلنوش - همکلاس دوره ی زبان فرانسه ات در ایران که نمی دانم داستانش را اینجا نوشته ام یا نه؛ اینکه روزهای اولی که رسیده بودیم اینجا تو را جلوی خانه ای که برای دو هفته گرفتیم "خانه موشی" در خیابان دید و خلاصه زمانی که منتظر رسیدن پولمون از استرالیا بودیم و باید پول جلوی این خانه را می دادیم او به ما قرض داد تا هفته ی بعدش- با پدرام دوستش و سولماز همخانه اش آمدند و فرشید با پگاه و بعد هم سارا دوست دوره ی دبستانت. تا ساعت 9 پای باربکیو پایین نشستیم و همگی از تخصص تو در کباب کردن لذت بردیم و در کنار نوشیدنی های بسیار و خوراکی های خوشمزه گفتیم و خندیدیم. از 9 به بعد هم که باید جمع می کردیم آمدیم بالا چای و شیرینی رولت خوردیم و با فرشید کلی از خاطرت خانوادگی مون برای همه گفتیم و خندیدیم.

خلاصه که شب خیلی خوبی بود. پدرام هم نکته ی مهمی را در رزومه نوشتن و فرستادن بابت کار به تو گفت که کلا شکل رزومه را تغییر میده. دیروز در ضمن چک است استرالیای من هم رسید که بعد از کارهای بانکی حداقل 600 دلاری خواهد شد اما نکته این هست که تا آگست نقد نمیشه و خلاصه به لحاظ مالی این دو ماه را نمی دانیم باید چه بکنیم.

اما از آنجایی که "رویا گیر" برایمان قراره کار کنه و لطف خدا همواره چراغ راه ما بوده و هست همین الان که دارم اینها را می نویسم و تو از خواب بیدار شده ای و داری با مامانت تهران حرف میزنی مامانت بهت خبر داد که در قرعه کشی دوره ی دوستانش در تهران دیشب برنده شده و خلاصه طبق قراری که با تو از قبل گذاشته بود حالا دو هزار دلار می تونه برای ما بفرسته که نگرانی اجاره ی ماه آتی را رفع کنیم و تا بعد. ما طبق حساب و کتابهامون در آگست دستمون بازتر میشه و آن وقت می توانیم اگر قرض کرده باشیم پس دهیم.

خلاصه که این آغاز نوینی از زندگی رویایی ماست. من دلم به عشق تو گرم است و مثل کوه استوار و تو نیز هم. این خبرهای خوب قرار است با برنامه های بهتر در مسیر تازه تری روز به روز بیشتر و افزون شود. کار و کار و کار، استراحت و تفریح و شادی، و البته لذت از متن و نوا و رنگ. ورزش، تفریح، رمان، زبان، معاشرت، نوشیدن و خندیدن، خوراک روح و جسم، همه و همه در آغاز دهه ی دوم دهه ی "حرکت" برای رهسپار شدن به سمت افق های بزرگ برای ساختن برای انسانی تر زیستن. همه و همه میسر و میسور است تنها با رمز عشق. و من چقدر خوشبختم که این کلید را با تو دارم و این رمز را گشوده ام.

این آغازی است بی پایان. این آغاز است بی اتمام. راه و نشانه ها ما را صدا می کنند و این من و تو ایم که راه را خواهیم ساخت با پیمودن. ساختن از پی حرکت کردن و پیمودن.

بهترین آرزوها برای همه، برای عزیزانمان، برای تو و برای ما.

مبارکمان باشد این زیبایی ها، سپاسگزار از داشته ها، و قدردان موقعیتها، سرشار از مرحمتها، دلگرم به آرزوها و امیدوار به راه. آغاز مبارک عشق من.

هیچ نظری موجود نیست: