۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

بدمینتون: یک آغاز تازه


دیشب مامانت را بردیم فرودگاه و کمی بعد از اینکه برگشتیم خانه و ادامه ی حرفهای توی راه را جمع بندی کردیم خوابیدیم. حرفها هم بیشتر حرف من بود که باید به خانوادههامون تا حد امکان کمک کنیم اما باید اولیت زندگی خودمان را در نظر داشته باشیم و البته تو هم موافق بودی.

امروز صبح بعد از اینکه بیدار شدیم و تو از دیشب پیگیری حال مادر را در آمریکا کرده بودی و حتی در غیاب خاله آذر که ایران هست به دکترش زنگ زدی و حرف زدی متوجه شدیم که مادر حالش خیلی خوب نبوده و دیشب رفته بیمارستان. البته با اینکه امشب هم همانجا بستری هست اما در مجوع عصر که باهاش حرف زدیم حالش بهتر بود. مامان هم با امیرحسین راه افتاده اند شهر خاله فرح و بعد از آنجا سه نفری قراره بروند پیش مادر.

مامانت هم بعد از اینکه رسید و تو باهاش حرف زدی خیالت راحت شد و گفت سفر خوبی داشته. امروز صبح دوتایی وقت دکتر داشتیم که ببینیم جواب آزمایشهامون چطور بوده که گفت همه چیز خیلی خوبه و البته تو باید یک بار دیگه بابت چیزهای دیگه هم آزمایش بدی. بعد از دکتر وقتی برگشتیم خانه دیدیم که چک استرالیای تو رسیده و بلافاصله رفتیم بانک TD تا بخوابانیمش در حساب که اول گفت 15 روز کاری طول میکشه و تازه بعدش هم متوجه شدیم که مشکلی داره و طرف گفت اصلا نمی تونن آن چک را بابت مهر No Negotiable به حساب بخوابانند. گفت هیچ بانکی در دنیا این کار را نمی کنه. با پیشنهاد تو رفتیم Scotia و آنها قبولش کردند البته با 30 روز کاری فاصله تا نقد بشه و این یعنی اوضاع خیلی خیلی خرابه. ما اجاره ی ماه آینده را که نداریم هیچ با کارت بابات هم نزدیک به 3000 دلار به بانک بابت کردیت ها بدهکاریم. خلاصه که فعلا آچمزیم تا ببینیم چی میشه.

اما عصر بابت اینکه فردا به سلامتی سالگرد عقد ما و ورود زندگی مشترکمان به دهه ی دومش هست گفتیم که یک کار یونیک کنیم و کردیم. دو تایی رفتیم پارک و راکت بدمینتون مون را افتتاح کردیم و برای اولین بار با هم بعد از سالها که حرفش را زده بودیم بلاخره بدمینتون بازی کردیم. بعد از آن هم رفتیم سینما - با بلیط مجانی که داشتیم- برای اولین بار در قسمت VIP- به قول تو در زندگی مون بلاخره اولین VIP را امروز تجربه کردیم. فیلمی که دیدیم Midnight in Paris بود کار تازه ی وودی آلن که مثل بقیه ی فیلمهایش یک فیلم قصه گوی بورژوایی - نه به معنی بد کلمه البته- و خیلی متوسط. خلاصه که بد نبود. بدمینتون و بعدش هم سینما.

فردا که شب سالگرد ماست اما دوباره قراره بریم سینما فیلم The Tree of Life. و من تصمیم دارم با اینکه اوضاع مالی خیلی جالب نیست دوتایی یک شام سبک هم باهم بخوریم. تو امشب پرسیدی که فکر می کنم که سالگرد دهه ی بعد را در چه وضعیتی بگیریم و گفتم احتمالا مسافرت خواهیم بود. امیدوارم چنین باشه و امیدوارم که پاریس یکی از گزینه های ممکن داستان باشه.

حالا فردا برای این دهه خواهم نوشت. اما در یک کلام دهه ی گذشته مسلما مهمترین دهه ی زندگی هر دوی ما و بهترینش بوده. اما می تونست خیلی بهتر هم باشه. این کاری هست که در این دهه باید انجام دهیم. امروز بهت گفتم که نسبت به ده سال پیش خودم در خیلی چیزها رشد کرده ام. اما اگر در همین وضعیت بمانم - دانستن زبان، گرفتن مدرک دانشگاهی معتبر و البته اقامت- آن وقت باید گفت که خیلی بد عملکرده ام. با این حال من دهه ی قبل خودم را دهه ی "غفلت" نامیده ام- والزاما نه فقط با بار منفی کلمه. دهه ی پیش رو اما دهه ی حرکت و ساختن و تلاش خواهد بود. برای هر دو. و این چنین هم خواهیم کرد به امید خدا.

هیچ نظری موجود نیست: