۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

هاله


صبح پیش از اینکه شروع ماه را با آغازی تازه خوشامد بگویم خبر کشته شدن هاله ی سحابی در مراسم تشیع و سوگواری پدرش همه چیز را تحت شعاع قرار داد. هنوز هم با اینکه ساعتها از آن خبر گذشته هر دوی ما واقعا شوکه هستیم. شادی و آغاز گویی باید که همواره با بهت و سوگ برای ما فرزندان سرگردان آن خاک خسته و اسیر جهل همواره چیز دیگری شود جز آنچه که آروزیش را داشتیم.

امروز روزی پر باد و پر تلاطم هست. ساعت شش عصر هست و مامانت رفته امشب را خانه ی دوستش خاله عفت. تو هم بعد از اینکه صبح با مامانت رفتی بیرون برای خریدهای لازم جهت فرداشب و برگشتی خانه حالا رفته ای به دیدن دوستی که از استرالیا به آمریکای شمالی آمده و مدتی را با تو در دانشگاه سیدنی همکار بود و امشب راهی فرودگاه هست و خواسته که قبل از رفتن تو را هم ببیند. قرارتون در کافه ی اسپرسو بود و البته تو با تمام خستگی و ناراحتی خبر امروز رفتی.

در کنار آن خبر و البته در قیاسی مع الفارق از تهران هم بابات تماس گرفته با مامانت و خبر داده که فعلا تصمیم ندارد برای کار کانادا به دیدن وکیلشون برود. واقعا که من و تو در کمال شگفتی و با کف تمام شاهد این رفتارهای لجوجانه ی آنها و بخصوص بابات هستیم. خلاصه که امروز با درس نخواندن من روزی کاملا مشابه بود. با لجبازی های بابات با خودشون و با خستگی ما از رفتار آنها، هم. امروز اما با آن خبر صبح روز غم انگیزیست.

امشب قرار است به شنیدن کاری از راخمانیف برویم و امید به آن داشته باشیم که شاید روزی جامعه ی ما هم بابت مهمترین چیزهایی که از دست داده تکان دوباره ای بخورد. امید به آنکه شاید روزی از بند جهل و خرافات و وهم به در آییم و کاری بکنیم.



هیچ نظری موجود نیست: