۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

از ای بری به بلک فون


کاملا به طور اتفاقی از سر زدن به اینجا و گذاشتن پست درباره ی چند روز گذشته باز ماندم. جالب اینکه اتفاقا روزهای پر کاری هم داشتیم. خب به ترتیب شروع کنیم:

پنج شنبه روزی واقعا خوب به لحاظ درسی برای من بود. بعد از ماهها با اینکه بارها و بارها خواستم از پای درس در کتابخانه بلند بشم و بیام خانه. تو هم نبودی و با آیدا رفته بودی کاستکو و بعدش هم همراه با نسیم و آیدا برای بعضی از خریدهای امروز آیدا که روز تولد آندیاست رفتید "آی کیا". خلاصه تا آمدی خانه شده بود 9 شب. اما من بعد از اینکه ساعت کتابخانه تمام شد رفتم ربارتس و تا ساعت 7 نشستم و بلاخره درس آن روز را تمام کردم و بعدش با رسیدن به خانه رفتم ورزش و خلاصه روز خوبی را از نظر درسی و برنامه ای پیش بردم. اما شب بعد از اینکه تو خریدهای کاستکو را جابجا کردی شام درست کردی و با اینکه هیچ کدام اشتهایی هم نداشتیم خوردیم و من تا صبح اذیت شدم.

جمعه هم من رفتم کتابخانه و تو هم قرار شد به بعضی از کارهایت برسی و برای خرید کادوی آندیا هم یک سر بری "ایتون سنتر". بعد از ظهر بود که به من زنگ زدی و گفتی که Fido دیل خیلی مناسبی را برای تلفن گذاشته و نظرم را پرسیدی که بهتر نیست با توجه به اینکه ماه بعد باید پلن یکساله و بسیار گران و مزخرف راجرز را تمام کنیم این یکی را که گوشی بلک بری هم روی خطش بهمون میده بگیریم.

خلاصه پا شدم و اول آمدم خانه و کارت شناسایی خودم و تو را برداشتم و آمدم پیش تو. بعد از اینکه رفتیم توی مغازه ی فایدو من بهت گفتم که از گوشی های بلک بری خوشم نمیاد و تو گفتی طرف گفته که می تونید آیفون هم بردارید و تو آیفون بردار. خلاصه قرار شد این کار را کنیم. اما وقتی موقع حساب کردنش شد دیدم که 160 دلار باید بابت گوشی ام بدهم. ضمن اینکه قرارداد من سه ساله هست و مال تو دو ساله و من ماهی 30 دلار بابت 5 گیگ دانلود هم اضافه میدهم. تو ماهی 50 و من 80 دلار.

بعد از اینکه آمدیم بیرون من گفتم اصلا در این شرایط علیرغم اینکه همه از این گوشی تعریف می کنند کار درستی نکرده ایم و خلاصه بعد از اینکه کمی فکر کردم قرار شد برگردیم و گوشی من را پس دهیم و یک بلک بری هم برای من برداریم. ضمن اینکه من گوشی سامسونگی که سال پیش از دبی برای خودمون خریده بودیم به خوبی داره کار میکنه و اصلا به گوشی نیاز ندارم.

وقتی برگشتیم طرف گفت من عوضش می کنم اما بهت اطمینان می دهم که کسی که بره روی گوشی های "اسمارت" دیگه بر نمیگرده روی گوشی های معمولی. خلاصه وقتی زور می زد که سیم کارتم را در بیاره گفتم ولش کن برش می دارم. تو هم از کار من خنده ات گرفته بود. از اینکه من کاملا از این خرید تا چند دقیقه ی پیش برخلاف اصرار تو ناراضی بودم - به دلیل شرایط مالی حاضر- و هنوز نتوانسته ام تصمیم بگیرم. یه هر حال حرف ناصر هم توی گوشم بود که هر طور شده این تکنولوژی را بگیر و باهاش آشنا شو چون آینده به این سمته و دایم هم همان مثال خودم را برایم تکرار می کنه که یک روز بهش گفتم مثلا در ایران چندتا از استادان ما اساسا با ایمیل آشنا بودند و اصلا ایمیل داشتند. خلاصه که گفتم باشه، با اینکه گوشی 700 دلاری نزدیک به هزار دلار به اقساط برایم در میاد اما شاید بد نباشه حالا که بر خلاف استرالیا امکان خرید قسطی داریم این کار را بکنم.

جالبه که تو دایم می گفتی که این اولین باری هست که من چیزی برای خودم گرفتم و به خودم چیزی روا داشته ام. به هر حال من فکر می کنم که این گوشی بخصوص بیشتر به درد تو می خورده چون تو اهل سر در آوردن و وقت گذاشتن روی تکنولوژی هستی. اما گفتی نه من همان بلک بری را می خواهم که جهانگیر هم گفته بهتره، بخصوص که خود جهانگیر آیفون باز بود و حالا به بلک بری رو آورده. جالب اینکه دیشب امیرحسین که رفته دوباره لس آنجلس پیش مادر تا مامانم را برگردانه خانه بهم می گفته آیفون خیلی بهتره. بلاخره این حوزه ی تخصصی جوانهاست.

خلاصه که تو این بی پولی این خرید من هم داستانی بود. اما با اینکه هنوز اصلا باهاش کار نکرده ام می توانم بفهمم که چرا ملت را کاملا از زندگی انداخته و معتاد کرده از بس که امکانات اصلی و کاذب بهت میده.

دیروز شنبه هم دو تایی با هم رفتیم "هی لوسی" برانچ و بعدش با اینکه قرار بود تو تنهایی بری خانه ی مهناز برای گرفتن چیزهایی که مامانت داده اما چون سر درد داشتی و من هم دیدم که روز روز درس خواندنم نیست - یک پنج شنبه درس خوانده ام حالا یک هفته به خودم استراحت میدم!- گفتم من هم همراهت میام برای اینکه هم تشکر کرده باشم و هم تو تنها نروی.

عصر رفتیم و تا برگشتیم خانه شب شده بود. آریا از بس جیغ کشید سرمون را برد. به قول نادر و مهناز از بس در ایران دیگران لی لی به لالاش گذاشته اند و گفته اند چیزی بهش نگو و ... بچه اخلاقش خراب شده و کمی طول میکشه تا دوباره بیفته روی روال. البته خداییش روالش را هم چیز مزخرفیه. به هر حال بچه هست و خیلی جیغ میکشه آن هم از نوع بنفشش.

اما مامانت لطف کرده بود و علاوه بر مومک برای تو کمی زرشک و آلو هشتا از کتابهای من را هم برایم فرستاده بود و مهناز هم لطف کرده بود و آورده بود. و البته مامانت مهمترین چیزی که داده بود آن دو هزار دلاری بود که داده و من گفتم با گرفتن OSAP باید بلافاصله برایش پس بفرستیم چون میدانم خودش چفدر به این پول نیاز داره. امیدوارم که روزی بتونم برای مامان و بابات و مامانم کاری کنم و بخصوص کمی از دریای محبت های خانواده ی تو را جبران کنم.

امروز هم تو قراره کتابهایی که این سری آریو آورده را بگیری و بیاری خانه. اینبار اتفاقا آریو که کلا آدمی نیست که برای کسی بار بیاره و ببره بنا به خواست باباش دو تا گلیم آورده بوده و مامان نسیم هم باز یک عالمه چیز داده برای آوردن که گفته نه نمی برم و تو گفتی که در ماشین آیدا که بودی صدای آریو که نمی دانسته تو آنجایی را می شنیدی که می گفته این مامان نسیم بار چندم هست که به تو و من داره یک چمدان اضافه می کنه و مگه نگفتم که بگو من هیچی نمیارم جز کتابهای فلانی.

خلاصه دیروز بهش زنگ زدم و ازش تشکر کردم و گفتم که خودم برای کسی این کار را هر بار که می رفتم و می آمدم انجام نمی دادم. این بار سوم هست در این چند ماه که آریو لطف کرده و برایم کتابهایم را آورده.

به هر حال دیروز که در قطار داشتیم بر می گشتیم داشتیم راجع به کتابها و وسایلمون حرف میزدیم و گفتم که باید یک فکر اساسی برای این داستان بکنیم. تو می گویی که شاید بد نباشه که تو خودت یک سر بری و کار را یکسره کنی و بخشی از کتابها را که می خواهیم بیاری و همان چند تکه چیزی که داریم. شاید هم با توجه به هزینه ی کار بهتر باشه که دو تا کارگر بگیرم و با زحمتی که مثل همیشه به مامانت میدیم این طوری کار را تمام کنیم. حالا باید دید.

امروز صبح هم تا نزدیک ظهر کار تمیز کردن خانه طور کشید و بعدش هم رفتیم "بست بای" برای اینکه تو مموری کارت برای تلفنت بگیری و برانچ خوردیم و برگشتیم خانه. ساعت نزدیک 4 عصر هست و تو داری کارهایت را می کنی که بری برای کمک به آیدا خانه شان و از آنجا هم به سالنی که برای بچه ها رزور کرده. من هم می مانم خانه و شاید کمی کتاب خواندم و فیلمی دیدم. درس؟ نه بابا گفتم که پنج شنبه خواندم!

به همین دلیله که چیزی نخواهم شد.

هیچ نظری موجود نیست: