۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

برزری و اوسپ


داری با آیدا حرف میزنی و بعدش هم باید بریم بخوابیم تا فردا مثل امروز کمی زودتر بیدار بشیم و بریم دنبال کارهامون. امروز بعد از اینکه با بابات برای تولدش که اصلا یادش نبود -از بس گرفتاره - حرف زدیم و تو هم کوتاه با مامانت حرف زدی و برام این پیغام را داشت که تمام کتابهایی که می خواستم را داده به مهناز و آریو - نزدیک 18 تا- رفتیم در هوایی بسیار لطیف و بارانی از وسط پارک کویین به کتابخانه ی زیبای ترینیتی.

تو که نسبتا خوب درس خواندی اما من از بس دور افتاده ام از درس و مشق و البته این متن هم به اندازه ی کافی سخت هست نتونستم خیلی درست و حسابی درس بخوانم و روی برنامه ام برم جلو. به هر حال بد نبود. بهتر از تمام این چند هفته ی گذشته، اما هنوز خیلی عقبم.

بعد از کتابخانه به خانه برگشتیم - البته تو یک ساعتی زودتر بلند شدی - و رفتیم ورزش. این یکی اما خوب بود. بعد از ورزش به خانه آمدیم - و باز هم تو زودتر چون کار داشتی آمدی بالا- و با مادر و مامانم حرف زدیم و سالاد بسیار دل انگیزی که تو درست کردی را همراه با یک فیلم مزخرف به اسم Adjustment Bureau دیدیم. حالا هم آماده ی خوابیم.

تو فردا باید بری دکتر برای نتایج آزمایشات دوباره ات که امیدواریم چیز خاصی نباشه. بعدش هم قراره با آیدا بری کاستکو تا هم اون خرید کنه تا قبل از آمدن شوهرش و هم تو برای خانه. من هم که باید درسهای عقب افتاده را تا اندازه ای برسانم.

دیشب قبل از خواب از دانشگاه ایمیلی آمد که نتیجه ی "برزری" و کمک مالی و جوایز از دفتر رئیس دانشگاه آمده و من 300 دلار گرفته ام. البته به قول تو بد عادت شده بودم و چون ظرف دو ترم گذشته چهار هزار دلار گرفته بودم فکر می کردم که این ترم تابستان بسیار بیشتر از آن 300 دلار بهم میدن. اما به قول تو همین هم با توجه به بدهی های زیادی که داریم خودش نعمته.

اما امروز از دفتر OSAP برایم ایمیلی آمد که وقتی رسیدم خانه دیدم. اگر اشتباه نکرده باشیم برای تابستان نزدیک به پنج هزار دلار بهم داده اند و این پول با اینکه در ماه آگست قراره دستمون برسه خیلی کمک بزرگیه. بخصوص که تصمیم دارم هم کمی از این پول را برای مامانم بفرستم و هم پولی که مامانت برامون داده تا مهناز بیاره و دو هزار دلاره.

خلاصه که خدا را صدها و هزاران بار شکر. امیدوارم این پول به موقع دستمون را بگیره که نه تنها خودمون که خانواده هامون و بخصوص مامانم خیلی در فشار و فقر گرفتاره.

من که واقعا شرمنده ی خودم، تو و تمام آدمهایی هستم که می توانستم با کار و همت استعدادهایم را شکوفا کنم و به آنها و زندگی هایشان کمکی کرده باشم. امیدوارم - شاید مثل تمام ابله های تاریخ امیدوارم- که روزی بتوانم کاری کنم. هر چند که آن روز به نظر مدتی است که گذشته.
نمی دانم!

هیچ نظری موجود نیست: