۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

تصمیم کبری


پنج شنبه صبح هست. مثل دو روز گذشته که از صبح تا شب را در کتابخانه ی بسیار زیبا و آرام "ترینیتی کالج" در دانشگاه تو گذارندیم و درس خواندیم امروز صبح هم آمده ایم اینجا. البته هر دو کمی خسته ایم چون دیشب بعد از اینکه برگشتیم خانه ورزش هم رفتیم و کمی پینگ پنگ هم بازی کردیم و خلاصه با اینکه نسبتا زود خوابیدیم اما صبح توان بیدار شدن سر وقت را نداشتیم.

من دارم آدورنو می خوانم و تو داری مقاله ی ارسطو را دوباره نویسی می کنی. دیروز به فکرم رسید که از دوستامون برای دور هم جمع شدن و صبحانه ای و قهوه ای خوردن در کافه ی فرانسوری Crepe A Go Go دعوت کنم و چندتایی را دعوت کردم که تا اینجا آنا، کریستینا، مایانا و کریس آمدنی شده اند و جیو و سنتی هم در شهر نیستند. منتظر جواب "کلی و گوری" و منوئل با شان هستم که ببینم آنها میایند یا نه.

امروز البته قراه زودتر بریم خانه چون تو باید برای فردا کارهایت را بکنی که به سلامتی بابت یکی از کارهایی که اقدام کرده بودی و آپلیکیشن گذاشته بودی دعوت به مصاحبه شده ای. البته خودت هم خیلی تمایل به این کار نداری. گویا مدیریت فروش خدمات بیمه هست که دفتر مرکزیش در آمریکا و تگزاس هست و اینجا هم شعبه ی بزرگی داره. به هر حال باید لباس رسمی بپوشی و بروی سمت "اگلینتون".

دیروز پروفسور "گرگ آلبو" که در گروه علوم سیاسی یورک هست و دوشنبه برای دیدنش رفتیم آنجا و نبود برایت ایمیل زد که با توجه به اینکه گروه نشست امسالش را برگزار کرده و "آفر" هایش را داده از دست گروه کاری بر نمیاد. البته من و سنتی اصرار داریم که بریم و دنبال کار را از طریق جایی که اشتباه کرده اند یعنی "آدمیشن" بگیریم که تو امروز گفتی دوست نداری دیگه پیگیری کنی و نمی خواهی آنچه را که اینگونه تعیین شده به زور و اصرار تغییر دهی. قصد ندارم که بهت اصرار کنم. هر چند که فکر می کنم شاید بهتر باشه کمی دیگه پیگیری کنیم چون می دانیم که آنها اشتباه کرده اند اما می خواهم که به خواستت احترام بگذرام و آنچه را که خودت می خواهی انجام دهم. یادم نمیره که چطور وقتی در ایران کاملا از درس خواندن در آن دانشگاه و آن گروه - علیرغم شاگرد اولی و علاقه ام به رشته- خسته و افسرده شدم و رشته ای را که داشتم ظرف سه سال و 6 ترم تمام می کردم در ماه آخر ترم پنج بی خیال شدم و کاملا کنار گذاشتم و در بزرگراه مدرس بودیم که بهت گفتم نمی توانم و نمی خواهم در امتحانات شرکت کنم تو با حمایت کامل از تصمیم من قبول کردی که آنچه را که می خواهم انجام دهم. هر چند آن روز تو -و شاید خودم- و بعدا قطعا خودم هم می دانستیم پیش آمد و متوجه شدم که تصمیم اشتباهی بود و بلاخره بهتر بود که درسم را تمام می کردم و چه بسا امروز در موقعیت بهتری بودم. از طرف دیگه اما امروز و این چند سال تجارب را خیلی دوست دارم و این مسیر را بی توجه به مدرک و آینده ی کاری می پیمایم و لذت می برم. پس شاید بهتر باشد که همین گونه هم با هم این بار و به خواسته ی تو به این تصمیم احترام بگذاریم. دو روز قبل وقتی کمی خواستیم استراحت کنیم دوتایی رفتیم همین کافه ی بغل که بارها رفته بودیم "اسپرسو" و یک ساعتی نشستیم و حرف زدیم و خلاصه از آینده و اینکه درس و دانشگاه چقدر برامون مهم و یا بی اهمیته حرف زدیم. و تو به درستی گفتی که ان تلاشی که باید جوابگوی اشتیاق درونی من باشه را از من نمی بینی. گفتی که در ایران بسیار بیشتر و بهتر تلاش می کردم و واقعا خودم را تا اندازه ای وقف کارم کرده بودم و اینجا به نظرت آنقدر که باید مشتاق و یا تلاشگر نیستم. و درست می گویی. من هم از تو پرسیدم که چه آینده ای برای خودت با توجه به رشته و درس و دانشگاه متصوری و تو گفتی رویابینانه نمی خواهی جواب دهی. گفتی که حداقل فعلا خودت را در سطح یک فرد تاثیرگذار فکری نمی بینی و با این روش نخواهی دید. شاید هم اصلا نخواهی که به این مسیر بروی. گفتی بیشتر دوست داری که از یادگیری و ساخت مسیر لذت ببری و شاید در آینده توانستی به بالاتر هم - اگر بالاتر صفت درستی باشد- فکر کنی. به هر حال تو آینده را در کار دانشگاهی و تدریس نمی بینی و یا خلاصه نمی کنی برعکس من که اگر تدریس تنها گزینه نباشه از جمله ی مهمترین هاست. برای من همواره فهمیدن و فهماندن اصل بوده و بنابراین بر خلاف تو تاثیرگذاری در حوزه ی دانشگاهی خیلی مهم هست. اما به قول تو نیاز به تلاشی داره که از من دیده نمیشه.
خلاصه که باید به قول هر دومون با خودمون صادق باشیم و بابت انتخابهایمان تلاش کنیم.

خب! برم سر درسم. تو داری کلاسهای این استاد عوضی ارسطو را گوش می کنی و من هم در حال نوشتن در اینجا داشتم موسیقی کلاسیک که از آهنگ سازان مختلف روی لپ تابم جمع کردم را گوش می دادم.

هوا عالی و آفتابی است. بالای ده درجه هست و البته قراره از فردا دوباره کمی پایین بیاد و بارانی بشه. اما امروز را باید دریافت که امروزها مهم هست.

امروز 14 آوریل هست. اگر اشتباه نکنم سال پیش در چنین روزهایی تو جواب دانشگاه تورنتو را گرفتی. شاید کمی هم دیرتر. اما به هر حال مهم اینه که امروز این تصمیم را گرفته ای و البته قول داده ای که پیانو، زبان فرانسه و خواندن و با هم نوشتن یک مقاله را در صورت امکان پیگیری کنی در سالی که پیش رو داری.

سلامتی و سعادت، خوشی و خنده، آرامش و موفقیت برای همه و بخصوص تو آروز میکنم. و البته نیاز به گفتن دوباره نیست که تو برای من همه ای.


هیچ نظری موجود نیست: