۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

سطح نازل مباحث


جمعه 15 آوریل ساعت 9 و 36 دقیقه هست. تو همین الان به سلامتی از خانه رفتی بیرون برای مصاحبه ی کاری. البته خیلی دلت برای این کار راضی نیست.

دیشب خیلی دیر خوابیدیم. ساعت از یک گذشته بود و دلیلش هم تلفنی بود که ساعت 12 من به ایران دوباره زدم تا با مامانت که چند ساعت قبلش حرف زده بودیم حرف بزنم و بگم که اصلا بی خیال آوردن بعضی از کتابهایم که در کارتونها در انباری خانه ی تهران پارس شون هست بشن. چون تو گفتی که تمام وسایلمون در انباری هست و از آنجایی که انباری در بالا پشت بام هست و فضای کوچکی داره و قراره مامان و بابات به تنهایی برن گفتم کلا قیدش را بزنند. البته مامانت خواب بود و با بابا و مامان بزرگت که داشتند صبحانه می خوردند حرف زدیم. بابات که فکر کنم خیلی در جریان داستان انباری نبود چون گفت که کلا انباری خالیه و وسایل در همان آپارتمان هست که خودمون 5 سال پیش گذاشته بودیم. و البته هر دو متوجه شدیم که احتمالا در جریان جابجایی ها نیست. به هر حال بابات گفت که باید امروز به آنجا برن چون قصد دارند ببینند که اوضاع چطوری هست و شاید که به احتمال زیاد بعد از کمی تمیزکاری و تعمیر واحد را بخواهند بفروشند و البته باید برای وسایل ما هم فکری کنند. اما خلاصه معلوم شد که آن طور که مامانت بهت گفته نیست و تمام وسایل اصلا در انباری جا نمی شوند و احتمالا تنها کتابها آنجا هستند که خودش خیلی کار سختی است به هر حال.

من که تصمیم گرفته ام بخشی از کتابهایم- که تمام داریی من در دنیا همین کتابهاست که فکر کنم نزدیک به چهار هزار جلدی بشوند و یادش بخیر که بخش قابل توجهی از حقوقم و مستمری بیمه تنها می رفت برای کتاب و مجله و ... که خیلی هاشون هم نیمه خوانده و نخوانده هستند- را که به دردمون می خورده و احتمالا تعدادشون خیلی هم نیست اینجا بیاورم و شاید بعد از مرگمون اگر در خانواده- اگر خانواده ای داشتیم- خواهان نداشت که احتمالا نداره چون زبان فارسی قاعدتا در آن حد نخواهد بود به کتابخانه ای در اینجا بدهم. به هر حال بخش عمده ای از کتابها را باید همین الان و چه بسا کمی قبل تر که مشخص شد وضعیتمون چطوری شده به کتابخانه ی عمومی در تهران - شاید حسینیه ارشاد- بدهیم. افسوس که فعلا و چه بسا تا مدتی نمی توانم به ایران برم و تکلیف این چیزها را مشخص کنم.

دیروز دوتایی به اصرار تو پیش از ظهر در میان درس و کتابخانه بودن بابت کمی استراحت گفتی بریم بیرون و آپارتمان "رنتالی" که در یورک ویل هست را ببینیم. اولش خواستم بگم که الان خیلی زوده که دنبال خانه بیفتیم. اما رفتیم و چقدر هم خوب شد که رفتیم. باورمون نمیشد که بابت واحدی رنتال که نه پارکینگ داره و نه استخر و نه ماشین لباسشویی و دو اتاق خوابه 2200 دلار بخواهند. به قول تو این باعث میشه آدم هم تصور بهتر و هم تصویر روشن تری از جایی که داره زندگی می کنه و البته طیف قیمتها دستش بیاد.

خلاصه بعد از اینکه برگشتیم و نهار خوردیم تا نزدیک ساعت 7 در کتابخانه بودیم و بعدش آمدیم خانه تا تو "اپیلاسیون" برای امروز کنی و حمام و من هم رفتم کمی ورزش. در حین ورزش مقاله ای از دکتر بهرام مقدادی به اسم نظریه ی ادبی آدورنو خواندم که واقعا تاسف آور بود. مقاله ای که در فصلنامه ی هنر چاپ شده بود و از استاد به نامی بود. در حین مقاله حدس زدم که نویسنده حتی یکی از کارهای فلسفی آدورنو را - علیرغم دایم از آنها گفتن- نخوانده و آخرش هم معلوم شد حدس درستی بود. چون بسیاری از کارهای دست سه و چهار درباره ی آدورنو جزء منابع بود به غیر کاری از خود آدورنو. آشفتگی و بی ربط بودن بسیار از پاراگرافها و در نهایت خود متن با تیتر و کلا استدلال نویسنده - که به جرات می توان گفت اساسا استدلالی در متن وجود نداشت جز کمی گزارش حاشیه ای روزنامه ای از احوالات دیگران و نه حتی خود آدورنو باعث تاسف بود. این تنها نشان دهنده ی سطح بحثها در ایران است. اینکه حتی کارهای بابک احمدی در زمره ی آثار ناب فلسفی باید در برابر این دست کارها قلمداد شود و اینکه چقدر متاسفانه گزارش های زرد - و بی ربط و حاشیه های خاله زنکی و عمو مردکی- در عرصه ی ادبیات دانشگاهی روز به روز زیادتر و چقدر سطح مباحث روز به روز نازلتر می شود. و البته مگر جز این باید انتظار داشت. وقتی طبق ویدیویی که از تلویزیون ایران در یوتوب گذاشته اند و آخوند بی شرفی ادعا میکند که خامنه ای در لحظه ی تولد وقتی داشته از "پایین ننه اش" بیرون می آمده گفته یا علی و قابله هم گفته علی یارت! و این داستانها مثل نقل و نبات در کنار دروغهای دولت در جمهوری دروغ روز به روز بیشتر میشه مگر دیگه میشه و می توان از فرهنگ و نمایندگانش انتظار خلق شاهکار داشت.

فردا صبق قراری که با بعضی از بچه ها گذاشته ایم برای صبحانه میریم بیرون. امروز و فردا را باید دریابم که اگر درس نخوانم اساسا نوشتن مقاله برای درس آدورنو دچار مشکل میشه. تو هم دیروز مقاله ی ارسطو را تمام کردی و از امروز باید بشینی پای روسو.

هیچ نظری موجود نیست: