۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

کنفرانس

پنج شنبه صبح خیلی زود هست و هوا هنوز تاریکه। دارم آماده ی رفتن به دانشگاه میشم برای برگزاری کنفرانس। تو بیدار شدی اما گفتم بخواب که روز طولانیی پیش رو داری। تو تمام روز را کلاس داری و به سلامتی آخرین روز کلاس و دانشگاهت در این مقطع هست। من هم دیروز کلاسهایم تمام شد و از دیروز تا آخر شب که آمدم خانه درگیر کارهای مقدماتی کنفرانس بودم।

قراره که اگر حالش را داشتی سر شب که در خیابان کویین به یک بار می رویم تو هم بیایی। خب خیلی داره دیر میشه چون باید هفت و نیم دانشگاه باشم و یک ساعت و خورده ای هم در راه خواهم بود। تنها اینکه دیشب بابت زنگ زد و گفت هر طور که بتونن سعی می کنن که بیان। امیدوارم همه چیز به خوبی جور بشه।

هیچ نظری موجود نیست: