۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

حال و روز مردم


دیروز بعد از خرید از کاستکو رفتیم تا شام کنفرانس را سفارش بدیم که نه تنها طرف را پیدا نکردیم که کلا خیلی دفتر "شیشیر" جای عجیب و غریبی بود. خلاصه که طرف نبود و بعد از کاستکو و آنجا رفتیم خوابگاه آنا و یکی دو جای دیگه را پیدا کردیم و ازشون قیمت گرفتیم و بلاخره به جای دیگه ای سفارش دادیم. این GA هم خیلی از ما وقت گرفت و هم انرژی. به آنا گفتم که احتمالا برگزاری این کنفرانس پر کارترین و سختترین GA بود که به ما افتاد. البته خیلی چیزها هم یاد گرفتیم اما نسبت به پولی که بهمون داده اند واقعا در قیاس با کار بقیه ی بچه ها غیر قبل مقایسه هست.

بعد از آن من و تو رفتیم دفتر گروه علوم سیاسی تا ببینیم آن عوضی که قرار بود مدرک و فایل تو را بفرسته فرستاده یا نه که در همان زمانی که آنجا بودیم اتفاقی فایل تو رسید. البته این مانع از اینکه تو - البته به اصرار من- شکایت رسمی نکنی نمیشه. ما باید این کار را بکنیم تا به همین راحتی با زندگی و سرنوشت آدمها بازی نکنند. از آنجا تو که خیلی خسته بودی آمدی خانه و من با آنا قرار داشتم تا پوسترهای کنفرانس را به دیوارها بزنیم. دیگه تا رسیدم خانه نای حرف زدن هم نداشتم و شب شده بود.

امروز هم صبح تو رفتی کلاس و من هم رفتم کتابخانه ی "ترینیتی کالج" که احتمالا از بهترین کتابخانه های دانشگاه شما و کلا بسیار کتابخانه ی آرام و مناسبی است. کمی درس خواندم تا تو آمدی و بعد از آن تو رفتی خانه و من هم رفتم کمی وسایل لازم برای کنفراس را خریدم و پوسترهای سایز بزرگ را چاپ کردم تا فردا بعد از آخرین جلسه ی کلاس نظریه ی انتقادی که کلاس خیلی خوبی بود و می توانست به مراتب برای من مفیدتر باشه اگر درسهایش را منظم می خواندم آنها را به بقیه ی دیوارها دور و بر دانشگاه بزنم.

الان تو داری با مادر حرف میزنی و من هم بعد از حرف زدن باید کارهایم را کنم تا زود بخوابم. از فردا صبح باید ساعت 8 دانشگاه باشم تا احتمالا شب در دانشگاه و جمعه هم که شاید تا خیلی دیرتر.

یک ساعت پیش هم تو با مامانت حرف زدی که بهت خبر داد که به دلیل اینکه وضع مالی اجازه نمیده احتمالا نمی تونن بیان. اصلا باورم نمیشه. می دانم که تو چه حالی داری و تازه داری سعی می کنی نشان ندی. هر دو بیشتر از خودمون برای آنها ناراحتیم که فکر می کردیم شاید با آمدن چند هفته ای اینجا کمی حال و اعصابشون استراحت کنه. البته هنوز کمی امید هست اما دلیل اصلی بی پولی است. واقعا باورش برام سخته که وضع بابا و مامانت به جایی رسیده که از پرداخت پول بلیط هواپیماشون ناتوان شده اند. خیلی ناراحتم. سالها زحمت و تلاش سخت. مردم داری و امانت داری. بدون اینکه حرفی پشت این همه سال کار و زحمت باشه، اما حالا وضع شون به اینجا رسیده. این همه ادم به عنوان کارمند و نان آور خانه هایشان تمام چشم امیدشان به همین شرکت و کار هست اما این نتیجه ی کار شده. این فقط وضع آنها نیست. وضع و حال تمام ایرانی هایی شده که یا با دولت نیستند یا می خواهند سالم باشند.

این نتیجه ی حکومت "الهی" سلاطین نشسته بر بشکه های نفت و گرده ی ملت است که دستانشان تا ساعد در خون فرو رفته است. این نتیجه ی بلاهت باورمندان به حکومت "الهی" است. نتیجه ی حکومت بر جهالت قوم و سکوت ما.

هیچ نظری موجود نیست: