۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

تکس


شنبه شب با یکی دو ساعتی که با هم حرف زدیم حال هر دومون خیلی بهتر شد. البته من همانطور که نوشته بودم واقعا عبور کرده بودم و سعی کردم که رو به جلو تجربه ای برای آینده گرفته باشم. تو هم که کمی از حرفهای قبلی من دلگیر شده بودی با حرفهایی که زدم و زدی آرام شدی و قرار شد که یادمان باشه که از هیچکس نباید هیچگونه توقعی داشته باشیم.

یکشنبه روز طوفانی و حسابی سردی بود. می خواستیم بریم کمی قدم بزنیم اما از شدت برف و باد تا ساختمان "منولایف" رفتیم و کمی خرید کردیم و برگشتیم سریع خانه. تو بعد از مدتها که می خواستی قورمه سبزی درست کنی و منتظر سبزی لازم از ایران بودی و آیدا سبزی هایی که مامانت درست کرده بود و فرستاده بود آورد بلاخره فرصت مناسب را پیدا کردی و شام خیلی خوبی شد. هیچ کدام بابت بی حوصلگی که بخش عمده ای از آن به روز قبل بر میگشت درس نخواندیم.

امروز صبح بابت درست کردن پرونده های تکس مالیاتی به همراه مهناز که مثل همیشه لطف کرد و ما را برد دفتر دوست شون رفتیم دفتر حسابداری "بیژن" و با اینکه فکر می کردیم کمتر از 500 دلار دستمون را بگیره معلوم شد که بیش از این حرفها بابت پول دانشگاه یورک به من داده می شود اما در طول سال و نه یک جا. تنها ماه بعد نزدیک همان رقم با یک چک خواهد آمد اما بقیه اش به مرور واریز خواهد شد. با اینکه با تخفیف 110 دلار در این وضعیت پول دادن برای این کار رقم زیادی بود اما لازم بود و به هر حال کاری بود که باید میشد.

اوضاع مالی بخصوص با توجه به مهمانداری پیش رو اصلا تعریفی نداره اما به امید خدا تو اگر کار پیدا کنی وضعیت تغییر می کنه در غیر این صورت که در اجاره خانه خواهیم ماند. اما همیشه بهترین برایمون پیش آمده و باید توکل کرد. الان هم کمی هوا برفی و البته سرد هست. تازه رسیدیم خانه. بعد از دفتر حسابداری رفتیم سوپر ایرانی تا تو نان بگیری و من هم سری به ویدیوکلوپ ایرانی همان طرف زدم تا ببینم کتابهایی که برای نصف قیمت گذاشته بود هستند یا نه. بودند و اتفاقا چندتا کتاب خوب گرفتم. از جنگ آخرالزمان یوسا و مدار صفر درجه محمود بگیر تا یکی دو تا کتاب کوچک و قدیمی از نشر آگاه که خودم در کارتونهایم دارم اما احتمال دسترسی بهشون صفره. حالا سر فرصت باید این رمان سه جلدی را بلاخره تمام کنم.

حالا برای نهار آمده ایم خانه و ساعت نزدیک 2 هست. ساعت 3 هم با سنتی قرار داریم تا قهوه ای در کافه ی نزدیک خانه اش بخوریم و کمی گپ بزنیم. همه چیز خوبه جز درس خواندن من و در واقع هر دو که باید آن را هم شروع کنیم. باید که به قول لنین کسی از اول داستان را شروع کنه.
One should begin from the beginning again

هیچ نظری موجود نیست: