۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

بریم استقبال


دوشنبه ظهر هست و به سلامتی مامان و بابات تا چند ساعت دیگه میرسند تورنتو. تو داری آخرین مراحل تمیزکاری آشپزخانه را انجام میدی و من هم تازه کار جا باز کردن در کمد لباس برای آنها را تمام کردم. خلاصه که با تمیزکاری های دیروز و امروز همه چیز آماده ی پذیرایی از مهمانهاست. دیروز با اینکه برخلاف برنامه ام اصلا درس نخواندم اما کلا بابت آمدن مهمانها خوشحال بودم و تو هم خیلی ذوق داشتی. امروز از صبح اما از بس دیشب هر دو بد خوابیده بودیم و خوابهای چرت و پرت دیده بودیم خیلی پر انرژی نیستیم. البته تا سه ساعت دیگه که به سلامتی به فرودگاه خواهیم رفت حال و بالمون میاد سرجاش.

قراره مهناز و نادر هم با بچه شون بیان فرودگاه و البته خانه. هر دو امیدواریم که برای شام نمانند چون هم مسافران خسته خواهند بود و هم آریا خیلی جیغ و فریاد میکنه. از طرف دیگه آیدا هم اصرار داره که بیاد و احتمالا ما تا در خانه ی آنها خواهیم رفت و از آنجا به فرودگاه میرویم با اینکه اگه خودمون با TTC بریم سریعتره. به هر حال آیدا با بچه هایش و مهناز و نادر با آریا خیلی فضای کوچک خانه ی ما را برای کسانی که 14 ساعت در هواپیما بوده اند آرام نگه نمی داره. البته لطف دارند اما امیدواریم که خیلی نشینند.

شنبه شب خانه ی آیدا هم با آریا و لیلا که از دوستان آیدا هستند و البته از ما بزرگترند و آمده اند تا پاسپورتهایشان را بگیرند آشنا شدیم. حرفهای آریا که مهندس هست از گرانی در ایران و البته با توجه به جمع دوستان خودش و اوضاع و احوال مالی خودشان که گویا خیلی هم خوب هست نشان دهنده ی وخیمتر شدن هر روزه ی زندگی مردم هست. هر چند که نه خیلی می توان "تاریخ خانوادگی" آدمها را ملاک قرار داد و نه بخصوص این جور روایتها را که کلا حتی در دادن "فکت" و داده ی اجتماعی خیلی عمق نداره. اما دیروز که با رسول چند ساعتی را اسکایپ کردیم و راجع به اوضاع از دید خودمان کمی حرف زدیم درجه ی امیدم به تغییر شرایط موجود با رعایت زمان لازم بیشتر از قبل شد. به نظرم رفتارهای به شدت عصبی و بی منطق حکومت روز به روز بیشتر شده و در واکنش به شرایط بحرانی و تزلزلی هست که حس می کنه. البته رسول جنبه ی مداخلات خارجی را پر رنگتر از من و از دوره های قبلی خودش گرفته اما به هر حال خیلی نظراتمان فاصله ای نداره. و البته امیدوار کننده هست.

یکشنبه هم با هم بعد از تمیزکاری حسابی خانه رفتیم "برانچ" در "هی لوسی" و بر گشتنی علیرغم چراغ خطر مالی داستان که کلا قرمز شده من 60 دلار کتاب از کتابفروشی دست دوم خیابان "بلور" گرفتم که همگی کتابهای لویناس هست. احتمالا سال بعد بابت درس اشر پروژه ام مطالعه ی جدیتر لویناس خواهد بود.

خب! خوشحالیم و امیدواریم که بخصوص به مامان و بابات در این مسافرت خوش بگذره و البته ما هم به درسهایمان برسیم. مشکل مالی کمی نگران کننده هست اما خدا بزرگه و مطمئنم که درست میشه. کتابهای من در راهه و بابتشون خیلی خوشحالم بخصوص "تاریخ و آگاهی طبقاتی" که بلاخره فرصت خواندنش رسیده. تو هم خیلی شوق داری که طبیعی هست و باید هم اینطور باشه. صبح رفتی و برای شنبه ی دو هفته ی دیگه یعنی 7 می سالن پایین را رزور کردی تا برای مامان و بابات یک مهمانی خوب بگیریم.

هیچ نظری موجود نیست: