۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

خبر خوش


یکشنبه اول نوامبر یعنی 1.11 هست و ساعت دقیقا 12 ظهره. همین الان امدم دانشگاه تا بشینم کمی درس بخوانم. تو و مامانت هم تا اینجا امدید و از اینجا هم رفتید سمت برادوی برای گرفتن عکس با حجاب برای عدم سوء پیشینه. دیشب ایمیلی از دفتر دامتس آمد که خدا را شکر مصاحبه ی سرویس امنیتی را به سلامت پشت سر گذاشته ایم و مدارک پزشکیمون آمده. خب! یک نفس راحت. البته امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره.

حالا باید برای "پلیس چک" اینحا و ایران اقدام کنیم. مال اینجا یک هفته طول میکشه و مال ایران طبق اعلام سفارت حداقل 4 ماه در حالی که کلا شش هفته بهمون وقت دادن. به قول تو حالا باید بیفتیم دنبال این کار و بدو بدوی این داستان را داشته باشیم. اما خیلی خیلی خبر خوشحال کننده ای بود. بلاخره این مرحله گذشت و به نظرم داریم به سمت شکل دادن زندگی از حالت موقت و دانشجویی به حالت دایمی تری حرکت می کنیم. البته تا همینجاش هم عالی و بسیار خوب بوده.

خلاصه زنگ زدیم ایران و با بابات حرف زدیم و گفت برامون سعی می کنه پیگیری کنه. شبنم و مجتبی، ناصر و بیتا میگن شاید بهتر باشه برید ایران تا سریعتر کارهاتون بشه اما خانواده ها و خودمون خیلی عقلانی نمی دونیم این کار را بخصوص با شرایط درسی که الان داریم. من گزارش سالانه ام را پیش رو دارم و تو هم کارت را. مادر هم خیلی خوشحال شد اما گفت باز هم باید هفت هشت ماه صبر کنم.

اما از این دو سه روز بگم. جمعه شب من و تو رفتیم سینما و از فیلمش خوشمون آمد. فکر کنم بحران تحصیلات داره برای انگلیس خیلی جدی میشه. البته تو این چند وقت گذشته که در اخبار آمده بود که تمایل به درس خواندن در دانشگاه در انگلیس به شدت رو به کاهشه. بعدش با مامانت رفتیم رستوران کوپر و مامانت که گشنه اش بود و از استخر آمده بود گفت میل به شام داره. من و تو با هم یک غذا گرفتیم و مامانت هم برای خودش یکی. من هم تو سالن و هم با شام آبجو خوردم و کمی آخر شب زیادی شکمم بالا آمده بود. برگشتنی رفتیم بار مالبوگ - سر کوچه مون - و کمی به گروهی که آنشب امده بود انجا و برنامه اجرا می کرد گوش دادیم و ساعت از 12 گذشته بود که خانه آمدیم. شب هالوین بود و ملت با لباسهای عجیب و غریب، اما اکثرا جالب، تو خیابون بودند. این همسایه های روبرویی ما هم - که همگی جوان هستند و بخصوص دختره در طبقه ی بالا روزهای ویکند با صدای محله پر کن به سانفرانسیسکو میره که همه در جریان قرار می گیرند - مهمونی بزرگی داشتند که تا دم صبح بکوب و داد و فریاد بود.

شنبه قبل از اینکه برای صبحانه بریم کمپس تو ایمیلت را چک کردی که دیدی از دفتر دامتس ایمیل آمده که سفارت کانادا جواب داده که نامه ی درخواست بعدی را داده اند. خیلی واضح نبود یعنی چه. البته اصل ایمیل واضح نبود و خود دامتس هم توضیحی نداده بود. به هر حال گفتیم اینکه که نوشتن در پروسه هست خبر خوبیه اما تو گفتی ممکنه باز هم تو زا برای مصاحبه بخوان. خلاصه قرار شد اولین روز کاری آنجا تماس بگیریم و ببینیم چه خبره.

بعد از صبحانه رفتیم با مترو و اتوبوس به "بندای بیچ" تا از نمایشکاه مجسمه های کنار ساحل دیدن کنیم و عکس بگیریم. بعضی از مجسمه ها خیلی جالب و بدیع بودند. بعضی هم خیلی ایده های تکراری داشتند. برای ما که بعد از یکسال دوباره آمده بودیم انجا جالب بود. نمایشگاه سال پیش را با اندرو رفتیم و امسال با مامانت. چند ساعتی پیاده روی بالای صخره های کنار ساحل و دیدن اقیانوس و اسن آثار هنری در یک هوای دلپذیر خیلی بهمون مزه داد. تا برگشتیم خانه دیگه غروب شده بود. کمی خرید کردیم و من فیلم "اشباح گویا" را گرفتم که داستانی در حاشیه ی زندگی فرانسیسکو گویا داشت و قشنگ بود بخصوص داستان اعتراف زیر شکنجه اش داستان امروزه ی ما بود. دور هم نشستیم و می نوشیدیم و کراکت و پنیر خوردیم و از فیلم لذت بردیم. قبلش به بیتا زنگ زدیم تا ببینیم امتحان ایلتس را چطور داده که گفت از قبل راضی کننده تر بوده اما فکر نمی کنه بتونه نمره بیاره. شب قبلش هم بهش زنگ زدیم که روحیه بدیم اما خیلی اهل این داستان نیست و من هم بخصوص بیشتر بخاطر ناصر و روحیه به اون دادن پیگیر داستان بودم. به هر حال بهشون گفتیم برن و این نمایشگاه را ببینند.

امروز اونها رفته اند انجا و قرار شده برای شام امشب بیان خانه ی ما. مامانت برای تشکر از ناصر که اینقدر برای لپ تابش وقت گذاشته دوست داشت کاری کنه که من گفتم براشون استیک مخصوص خودش را درست کنه و قرار شده که این کار را امشب بکنه.

دیشب همانطور که اولش نوشتم، قبل از اینکه بخوابیم تو ایمیل دوم را از دفتر دامتس در کانادا گرفتی که نوشته خلاصه خبر خوب و شما رفتید برای مرحله ی پایانی. حالا باید ببینیم چطور می تونیم این وقت را تمدید کنیم. ضمن اینکه احتمالا داستان رفتن نیوزلندمون هم با توچه با اینکه سفارت پاسپورتها را میگیره منتفی بشه. اما فعلا مهمترن مسئله تمدید این زمان و جلو انداختن این پروسه ی احمقانه ی 4 تا 6 ماهه ی استعلام از پلیس ایرانه.
قبل از خواب تو گفتی که روز قبل جواب سئوالت از دفتر مهاجرت استرالیا هم اومده بوده و تو نخواسته بودی به من بگی تا یک موقع تمرکزم از روی تزم منحرف نشه. و جواب طرف این بوده که علیرغم اینکه یک سال کار کرده ای اما هنوز هم امکان اقدام برای اینحا وجود نداره و احتمالا تنها راه همون اتمام دکترا و ... هست و این یعنی باز هم چند سال الافی. اما با توجه به این داستان کانادا حالا خیالمون راحتتره. هر چند که به عیر از پیگیری کارهای اداری احمقانه داشتان درسمون مسئله ی اساسیه که البته فعلا به میمنت این خوشی مسکوت می مونه.
خب! به نظر می رسه که داره درست میره جلو - امیدوارم و امیدوار.

هیچ نظری موجود نیست: