۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

خواب در کارتن


دوشنبه شب ساعت 8 و 21 دقیقه هست و من در دانشگاه هستم و تو با مامانت رفتین سینما فیلم جولی و جولیا اگه اسمش را اشتباه نکنم. من هم با اینکه برای امدن بلیط داشتم اما ترجیح دادم بمانم و کمی درس بخوانم. این چند روز گذشته که خیلی درسی نخوندم و فکر می کردم که امروز این کتابی که دستم هست را تمام می کنم که باز هم اینطور نشد. کتاب سایمون تورمی هست به اسم Making sense of tyranny که کتاب خوبیه و هم به کار درس و تزم میاد و هم برای این مقاله ای که قراره با ناصر بنویسم مفیده. به هر حال جمعه و شنبه و یکشنبه را چندان درسی نواندم و امروز هم راضی نبودم.

جمعه که بعد از دانشگاه رفتیم با هم خانه و شب زود خوابیدیم تا صبح سر حال بیدارشیم و بریم محل امتحان ایلتس تو. شنبه با اینکه تو راضی نبودی اما نتونستم بعد از اینکه تو را رساندم برگردم و برم دانشگاه بشینم و تا تو برای نهار بیای پیش من. من پیاده رفتم تا گلیب که خیلی راهی هم نبود و کمی در کافه ی فرانسوی انجا نشستم و کتابم را خواندم و بعدش هم رفتم و برای اولین بار سر فرصت وقت گذاشتم و یکی دو ساعتی را در کتابفروشی های انجا چرخیدم. تا تو بهم بعد از امتحانت زنگ زدی و گفتی تا ساعت 4 باید صبر کنی تا نوبت امتحان شفاهی بشه. امدی تا برادوی و با هم نهاری خوردیم و چون هر دو خسته بودیم کمی نشستیم و بعدش باز برگشتیم محل امتحان و نیم ساعتی صبر کردم تا تو آمدی و باز رفتیم برادوی برای شب و شام خرید کنیم.

شب قرار بود شبنم و مجتبی که چند ماه پیش رفته بودیم خانه شان بیان. مامانت دلمه درست کرد و تو ته چین. آنها هم با کمی تاخیر ساعت 8 آمدند و تا رفتند نزدیک یک صبح بود. تازه بعد از اینکه برگشتیم من خانه را جارو زدم و تو هم گردگیری کردی و شام را درست کردی و خلاصه خیلی خسته بودیم اما بد نبود بخصوص فکر کنم برای مامانت که این مدت خیلی سرش بجز کامپیوتر به چیز دیگه ای گرم نبوده. بعد از انکه رفتند من ظرفها را شستم و تو هم جمع و جور کردی و تا خوابیدیم دیگه نصف شب شده بود.

یکشنبه هم بعد از اینکه بیدار شدیم و زنگ زدیم امریکا و بعد از مدتها با مامان و مادر حرف زدیم برای صبحانه رفتیم اول به محل تازه ای که دو هفته ی پیش سر راه به شنبه بازار دیده بودیم و به نظرمان جالب امد. اما جا نداشت و تصمیم گرفتیم برگردیم و بریم دندی. تو راه یکی دو جا دم در بنگاه های مسکن ایستادیم و قیمتهای استودیوها را نگاه کردیم. مامانت خیلی ناراحته از اینکه ما بخواهیم جامون را عوض کنیم و از یک اتاق خوابه بریم تو استودیو. البته برای خودمان هم شاید خیلی راحت نباشه بخصوص اینکه وسایلمون احتمالا جا نشه اما اگه تو فقط برای پول دانشگاه اسکالرشیپ بگیری اینکار را باید بکنیم و بد هم نیست. به هر حال مامانت راضی نیست و میگه باید به دنبال رفاه بیشتر باشین. فکر کنم کمی هم تحت تاثیر زندگی و حرفهای شبنم و شوهرش شب قبل بود که به سلامتی خانه خریده اند و با یک وام نیم میلیون دلاری و نیم میلیون دلار هم پیش یک خانه ی 4 اتاق خوابه گرفته اند. به هر حال زندگی ما با امثال آنها از هر نظر متفاوته. هم نگاه و مسیرمون و هم تعریف و امکاناتمون. خلاصه اینکه مامانت گفت اگه اینجوره خب آدم حتی می تونه بره تو کارتن و تو خیابون هم کارتن خوابی کنه. به هر حال خیلی دستگیرش نمیشه که چرا ما می خواهیم این کار را بکنیم.

بعد از صبحانه با اینکه من کیف و نهارم را برداشته بودم و می خواستم بیام دانشگاه از آنجایی که تو دوست داشتی با هم باشیم گفتم میام خانه و درسم را می خونم. بارانی هم گرفته بود که بعد از مدتها تو خیابون از شدت آب و رگبار نمیشد راحت راه رفت. امدیم خانه و من درسم را خواندم، مامانت فیس بوک بازی کرد و تو هم که قرار بود این ویکند بشینی و فرمهای بابات اینا را برای کبک پر کنی رفتی اول حموم و بعد هم نشستی پای فرمها. بعد از نهار که تو از مایه ی ته چین دوباره ته چین درست کردی و با بابات و ایران حرف زدیم من برای اینکه مامانت می خواست با شرکت صحبت کنه رفتم دوباره کافه دندی با کتابم و نشستم جند ساعتی را درس خوندم.

غروب بود که به تو زنگ زدم و تو گفتی فرمها تموم شده و گفتم بیا حالا که بارون قطع شده بریم کمی راه بریم. مامانت هنوز داشت با تلفن حرف میزد. آمدی و رفتیم تو پارک نزدیک خانه که کارل و جنیفر را دیدیم. کارل توتور من در درس جان در ترم اول بود و جنیفر هم دو هفته ی پیش توی دانشگاه UNSW در کنفرانسمون دیده بودیم. البته قبلا در مهانی خانه ی جان با هم دیده بودیمشون. از قبل قرار بود برای نهار دور هم جمع شیم. کمی با هم گپ زدیم و قرار شد بعد از اینکه جنیفر از ترکیه و کنفرانسی که داره میره برگرده دور هم جمع شیم.

شب هم نشستیم و فیلم تاجر ونیزی را با بازی آل پاچینو دیدیم و نسبتا زود خوابیدیم. امروز هم هوا علاوه بر سر شدن حسابی بارانی بود. البته فکر نکنم الان دیگه بارانی باشه. به هر حال ساعت نزدیکه 9 هست و الانه که تو برسی خانه و ببینی من هنوز نیامده ام و نگرانم بشی. بهتره جمع کنم و بیام خانه زودتر برسم پیش تو.

فقط خواستم تاکید کنم که چقدر دوستت دارم. عزیزترینم. نگران ایلتس هم نباش. تو که نخونده کارت عالیه. همونطور که ممتحن امتحان شفاهی بهت گفته بود اصلا نمی تونه از لهجه ات تشخیص بده که غیر انگلیسی زبان باشی. برای قسمت رایتینگ هم نگران نباش به هر حال اگه نشد باز باید امتحان بدی البته این بار تمرین کرده.

هیچ نظری موجود نیست: