۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

این روزها و آن کارها


نمی دونم چطوری شد که تونست پست دو روز قبل را بعد از نوشته ی امروز منتشر کنم. اما از اون جالبتر اینکه در صفحه ی اصلی نمایش داده نمیشه!

به هر حال با این کامپوتر های "مک" در PGARC میشه پست جدیدها را دید اما با لپ تاب خودم نه. حالا که باز هم آمدم اینجا در یک روز تا چیزی بنویسم این را بگم که برای خودم خیلی جالب بود. دیشب قبل از خواب من گفتم که دیگه نمی بینم در دفتر یادداشتهای روزمره ات چیزی بنویسی و تو گفتی از اینکه باز هم هر از گاهی من چیزی می نویسم و تو هیچی از این روزها و زندگیمون نمی نویسی بهتره، نه؟

خب! من دارم اینجا روزها و کارها مون را می نویسم تنها و تنها به این امید که یک روز و روزگاری به عنوان شاید بهتریم هدیه ام بتوانم به تو تقدیم کنم و بعد با هم بشینیم آن روزها را به خواندن این کارها سپری کنیم. عجب گذشت زمان عجیبه، نه؟

واسه ی همین هم هست که باز هم این روزها درگیر "بکت" شده ام. شاید هم جدی تر از هر زمان دیگه.

دیشب خواب زیبایی هم دیدم که صبح برات تعریفش کردم. خواب دیدم که خانه ی ما اتاقهای بیشتر و بزرگتری داشته و ما در این جند سال اصلا آنها را کشف نکرده بودیم. تنها از یکیشون به عنوان انبار استفاده می کردیم و ان هم نه اینکه درست از تمام ظرفیت اتاق. در واقع اساسا متوجه ی امکانات در و برمون نشده بودیم علیرغم اینکه داشتیم هزینه هایش را تحمل می کردیم. اتاقهایی بزرگ و زیبا و رو به پنجره ی باغ با بالکنی پر از شاخه های درخت و کوسن هایی برای نشستن و از منظره لذت بردن.
خواب قشنگی بود و پر از امکان برای تفسیر، نه؟

هیچ نظری موجود نیست: