۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

خبرهای عالی


عجب روز جالبی بود امروز که نهمین سالگرد نامزدی ماست. اول اینکه صبح از دانشگاه ملبورن ایمیلی داشتم که چرا مقاله ات را برای ما نفرستادی. اگر مشکل وقت داری، از آنجایی که ما خیلی از ایده ی مقاله ات در کنفرانس خوشمان امده بدون اینکه به کسی بگی تا آخر هفته بهت وقت میدیم. خب دیگه بهانه ای ندارم و باید بشینم و بنویسمش. به قول تو این یعنی اینکه اگر کار نسبتا خوبی آماده کنم شانس چاپش کم نیست.

اما از ان مهمتر خبری بود که تو بهم دادی. بهم زنگ زدی که می خوای منم بهت یک خبر خوب به مناسبت این روز کادو بدم. گفتی ریچارد که الان مسئول مستقیم تو در دفتر پژوهش دانشگاه هست در جواب سئوالت که آیا بعد از دسامبر باید دنبال کار دیگه ای باشی یا نه گفته ما هنوز به تو احتیاج داریم و احتمال زیاد حداقل برای چند ماه دیگه بعد از شروع سال باز هم کار خواهد بود. با اینکه این یعنی فشار یکطرفه روی تو و خرج زندگی تماما مثل قبل به عهده ی تو خواهد بود. اما بدون کار تو امکان ادامه دادنمان تقریبا منتفی است. باور کردنی نیست که این شانس را آورده ایم. امیدوارم خبر خوب بعدی هم که موافقت با اسکالرشیپ توست برسه و بعد هم با پاس کردن ایلتس برای پرونده ی مهاجرت همه چیز جور باشه و بتونیم اقامت اینجا را بگیریم. البته هنوز هم هر دو مون نسبت به کار کانادا دلبسته تریم. اما اینجا هم کشوریه که از هر نظر دوستش داریم.

خلاصه اینکه دو خبر عالی و عجیب در چنین روزی به قول تو نشان از آینده ی خوبی خواهد داشت اگر تلاشمان را بیشتر کنیم. داستان کار تو می تونه اطمینان خاطری برای چند ماه آینده باشه هم از نظر مسایل مالی و هم احتمالا شانس بهتر اقامت. دنبال مقاله ی من را هم از طرف دانشگاه و ناشر گرفتن علاوه بر عجیب بودن نشانی از بکر بودن ایده هایمان دارد.

امیدوارم بتوانیم دیگران را هم از این سعادت هر چند غیر مستقیم بی نصیب نگذاریم.
خب ساعت 8 شبه و من باید جمع کنم و بیام پیش تو. هر چند هنوز تنها طرح اولیه ی مقاله ام را در آوردم و این هفته هر دومون روز پنج شنبه باید در کنفرانس دانشگاه UNSW مقاله ارایه بدیم - که حداقل دو روز را از من میگیره - اما امشب شب خاصیه که باید برم گل بگیرم و بیام پیش تو.

هیچ نظری موجود نیست: