۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

کنفرانس نیوزلند


عجب داستانی شده. الان دو روزه که پست آخر را نوشته ام اما نمی دونم چطور شده که تنها در قسمت ویرایش پیامها باقی می مونه و چاپ نمیشه. بذار باز هم سعی کنم ببینم میشه یا نه. به هر حال داستان پریروزه که با هم چت کردیم. قسمتی از چتمان را هم کپی کردم و اینجا آورده ام، اما چاپ نمیشه. شاید هم به همین دلیله.

اما از پرویروز تا حالا بگم. یکی اینکه مقاله ی من در کنفرانس نیوزلند پذیرفته نشد. البته گفتند که اصلا قسمت "تئوریهای سیاسی" را امسال بنا به دلایل مالی حذف کرده اند و خیلی هم غذر خواهی کرده اند. اما خدا را شکر مقاله و قسمت "سیاست و ارتباطات" برگزار میشه و مقاله ی تو قبول شده. از انطرف هم مقاله ی من در مهمترین کنفرانس سالانه ی فلسفه در استرالیا که متعلق به انجمن فیلسوفان اروپایی هست و امسال در دانشگاه موناش ملبورن برگزار میشه، قبول شده. اما مشکل اینجاست که درست با داستان نیوزلند در همان روزهاست. اواخر نوامبر و اول دسامبر. به هر حال ما از قبل بلیط ارزان قیمت هم گرفته ایم و بعید می دونم بتونم به موناش هم برم. حیف شد. قراره از استادم پل ردینگ و پدر نیک یعنی جف ملپس هم مراسم قدردانی برگزار بشه.

دیشب با مامانت که این روزها خیلی رفتارش روی اعصاب هر دومونه - و به ندرت چنین چیزی در قبل پیش می آمد، البته به غیر از داستانهای شرکت و ... - رفتیم رستوران بار کوپر. الان هم که شنبه هست و ساعت نزدیک 4 بعد از ظهره من دانشگاه هستم و تو با مامانت بعد از اینکه سه تایی صبحانه ای در دندی خوردیم رفتیه اید پارچه فروشی "کرفت" در مرکز شهر. با اینکه نسبت به دیروز هوا 14 درجه خنکتر شده و شرشر بارون میاد اما روز قشنگ و خوبیه.

این دوشنبه هم بخاطر روز کارگر تعطیله و به اصطلاح "لانگ ویکند" هست. اما تو ترجیح دادی بیشتر خانه باشی و هم با مامانت وقت بگذاری و هم کمی از خرج افراطی این دوره که باعث نگرانیمون در آینده شده بزنی. دیروز هم از دانشگاه بهت خبر دادند برخلاف نامه ای که برامون فرستاده اند، مراسم فارغ التحصیلیت 16 اکتبر نیست و به 18 دسامبر افتاده. خیلی ناراحت مامانت شدی که این مراسم را از دست میده. وگرنه خودت که هیچ تمایلی برای شرکت مجدد رد این مراسم نداری. البته می دونی که من بهت اجبار کرده ام که باید بریم. پس حرفی توش نیست. حتی دیروز بهت اصرار هم کردم که مامانت برای آن زمان هم بمونه اما چون بعدش هم بلافاصله مراسم سال نو هست تو گفتی این یعنی اینکه مامانم حداقل دو ماه اضافه بر این دو ماهی که اینجاست بمونه و ترجیح می دهی این زمان را برای سال آینده و دیدار دیگه ای حفظ کنی.

به هر حال من اصراری ندارم. اما بهت هم گفتم که برای من واقعا مسئله ای نیست و من درسهام را - اگر بخوانم البته - دنبال می کنم. من خیلی دوست دارم بابات برای این مراسم باشه به هر حال یک جورهایی ثمره عمر و این همه تلاش را دیدنه. نمی دانم شاید هم شد. البته برای تو مهمترین مسئله اینه که اگه مامانت بمونه در آن یک هفته ای که ما قراره بریم نیوزلند تنها بودنش خیلی درست نیست و تو را نگران می کنه.

خب ساعت 4 شد و من باید برگردم سر درسم و البته بهتره بگم تازه برم سر درسم. دارم برای مقاله ی آنتی تز داشنگاه ملبورن آرنت می خوانم. نمی دانم بلاخره موفق می شوم چیزی بنویسم یا نه. امیدوارم.

هیچ نظری موجود نیست: