۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

عجب شروعی


ساعت نزدیکه 8 شبه و من در دانشگاه هستم تا نه تنها تمام روز که شب را هم به بطالت بگذرانم. واقعا که چه شروعی داشتم. یک روز به بطالت محض. کمی دیدن برنامه ی 90. کمی بازی با اینترنت. کمی با لپ تاب ور رفتن. کمی در فیشر بازی کردن. کمی کپی گرفتن برای یک روزی که شاید همت کنم و درس بخوانم و ... . همه و همه نمونه ی جامع از تلاش تام برای کشتن یک روز مفید بودند.

تنها کار مفیدم این بود که امدم و با تو نهار خوردم و بعد هم بلافاصله با هم رفتیم بانک در برادوی برای گرفتن صورتحساب برای سفارت نیوزلند. دو تا فیلم هم گرفتم تا به خودم بابت این همه زحمت و درس خواندن استراحت فرهنگی هم برای شب داده باشم. خلاصه اینکه آفتابه و لنگ هفت دست شد.

حالا هم بهتره جمع کنم و بیام خونه تا لااقل بعد از اینکه کمی دیرتر خواستم بیام تا تو کمی تست ایلتس تمرین کنی پیشت باشم. عجب شروعی واقعا.

امروز صبح در اخبار دیدم که یکی از بچه های همکلاسی در ایران را که روزنامه نگار شده بود گرفته اند. همین شد بهانه ی مشوش شدن خاطر و "بهانه" برای درس نخواندن و ... . یک چت مفطل با تو درباره ی آدمها و بخشی از قشر روشنفکر کردم که بهتره برای اولین بار قبول کنم اگر واژه ی "تماشاگر نما" یک واژه ی کاملا مهمل و بی معنیه این "روشنفکر نما" حداقل به یک بخش واقعی توان دلالت داره. به هر حال هم راجع به روشنفکران و هم نیمه روشنفکران و هم روشنفکر نمایان با تو یک چت نیم ساعته کردم و گفتم که چقدر باید از امکانات و موقعیتهامون از برای خودمون و هم به نمایندگی از صدها ایرانی با استعدادتر و مشتاق تر از ما که شانس و بخت این امکانات را نداشته اند استفاده ی بهینه کنیم و البته معیار پرواز و سطح تعامل را نه با شرایط افراد داخلی که با افقهای فکری اصیلتر بسنجیم.

همیشه به تو و خودم گفته ام که آدم واقعا باید سعادتمند باشه تا دشمنان خوشفکر و دانا داشته باشه. چون تنها - یا حداقل یکی از شرایط - رشد همینه.

هیچ نظری موجود نیست: