۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

ساختن رزومه و مصاحبه پشت مصاحبه


همه چیز شهر امروز بابت طوفانی که دیشب آمد و کلی خسارت و گرفتاری بوجود آورد تحت تاثیر بود. در واقع دیروز بعد از اینکه تو از سر کار به اصرار من با تاکسی برگشتی خانه و با این حال خیس شده بودی آرام آرام شدت باران آنقدر زیاد شد که وقتی به خودمان آمدیم و از پنجره بیرون را نگاه می کردیم متوجه شدیم که این داستان سر دراز خواهد داشت. بعد از اینکه تو کمی ورزش کردی و آمدی بالا و من نیم ساعتی بیشتر ادامه دادم و آمدم تا با هم فیلم مستندی درباره ی ظهور هیتلر ساخته ی نشنال جئوگرافی را می خواستیم ببینیم اولین خبرها از شدت آبگرفتگی و طوفان رسید و خلاصه متوجه شدیم که در قسمتهای بالای شهر برق و سایر چیزها قطع شده و آب خیلی از زیرزمین ها و خانه ها را گرفته.

به هر حال امروز در دانشگاه هم به همین دلیل تا بعد از ظهر که اینترنت نداشتیم و به طبع آن هیچ کاری نمیشد انجام داد. اما باید می ماندم تا آخر وقت و نشستم کمی به مارکوزه خواندن- چیزی که نمی دانم چطور اساسا وسط کلی کار یک دفعه پرت شدم به سمتش. تو هم بهم خبر دادی که شخصی که جودی بابت همکاری با تو به تام معرفی کرده و شما هم یک ساعت پیش ملاقاتش کردید احتمالا همکار جدیدت خواهد شد و احتمالا فشار کار حسابی از روی تو بعد از مدتی نه کاملا اما تا حدی برداشته میشه.

دیروز هم مصاحبه ای داشتی سر ظهر با سازمان *سان لایف* که رفتی و به نظر هم خوب می آمد. به من که زنگ زدی تازه از کرما بلند شده بودم که به سمت خانه بروم. تازه مصاحبه ی مارکوزه درباره ی هایدگر را تمام کرده بودم که مصاحبه ی خوبی هم بود و کمی وسوسه شدم تا شاید ترجمه اش کنم. بهم زنگ زدی و گفتی که طرف بهت گفته از بین نزدیک به ۴۰۰ آپلیکنت و متقاضی تنها ۸ نفر را برگزیده اند که تو در میان آنهایی و جناب رئیس هم که در حال حاضر تا دو هفته ی دیگه مسافرته و بعدا یکی را انتخاب می کنه. البته بهت گفته اند که اساسا میزان پرداختی کمتری دارند اما تو هم گقته ای که اولویت و نکته ی اساسی ساعت و حجم معقول کار هست. جالب اینکه از دیروز تا حالا هم دو تا مصاحبه ی دیگه هم گرفته ای و اینها در حالی اتفاق میفته که تو هنوز به این کمپانی های استخدامی خبر نداده ای. بهت گفتم که این داستان نشان دهنده ی سابقه و رزومه ای است که برای خودت ساخته ای که به این سرعت داره جواب میده. البته به احتمال زیاد فعلا قصد جدایی از کپریت را نداری اگر همه چیز درست پیش بره و این همکار جدید بتونه کمک و همکار باشه.

خلاصه وقتی بهم گفتی که چون کارت خیلی زودتر از معمول تمام شده و الان دفتر بر نمیگردی گفتم بیا با هم نهار بخوریم. سریع سوار قطار شدم و تو را رستوران تیف ملاقات کردم و بیش از یکساعت نشستیم و کمی حال و روحیه مون را ساختیم. از آنجا تو رفتی سر کار و من هم آمدم خانه تا غروب که داستان طوفان شد و مابقی قصه.

امروز هم بعد از اینکه از دانشگاه و سر کار برگشتم رفتم بی ام وی و با اینکه واقعا پولی نداریم و نباید ولخرجی می کردم اما چندین کتاب حسابی از هایدگر و آدورنو آورده بود که باید می گرفتم. بعد از خرید کتابها در راه برگشت بهت زنگ زدم که بیا با هم قبل از اینکه بریم خانه جایی برویم و بشینیم. این شد که با استقبال تو رفتیم رستوران روبروی دوک یورک به اسم بدفورد آکادمیک که همیشه می خواستیم امتحانش کنیم. بد نبود و نشستیم و از امروز گفتیم و بعد هم پیاده برگشتیم خانه که شان نگهبان دم در گفت که بسته ای داریم که از پست رسیده. کتابهای من که تو بابت کادوی تولد گرفته ای- مجموعه مقالات بنیامین- آمده و خلاصه حسابی با کوله باری از کتاب آمدیم بالا.

تا رسیدیم تو رفتی توی تخت و الان هم که ساعت هنوز ۹ و نیم نشده مدتی است خوابی.

فکر می کردم در این تاریخ- پیش از شروع تابستان و در آغاز بهار که برنامه ریزی درسی می کردم- مقاله ی سرمایه ی جلد یک را نوشته ام و دارم روی جلد دوم و سومش کار می کنم. بعدها برنامه با تعویقهای دایمی به اینجا رسید که حداقل تا ۱۰ ژويیه- فردا- اصل کار را پیش برده ام. احتمالا گفتن نداره که امیدوارم با رسیدن فردا کلا استارت درس خواندن و زبان آلمانی را مجددا آغاز کردن بزنم اما ...

خلاصه که باید از فردا کاری کنم که دیگر وقت خیلی تنگ شده و اوضاع خیلی خراب.
  

هیچ نظری موجود نیست: