۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

تصمیم برای امروز و نتیجه برای فردا


یکشنبه ای هست آفتابی و هوا بی نظیر و ساعت هنوز ۷ عصر نشده و قراره تا با هم بنشینیم و شرابی و فیلمی و آخر هفته ای عالی بسازیم که از فردا دوباره کار و کار و کار.

بیست و یکم هست و تصمیمات مهمی گرفته ام. چیزی نمی گویم تا آرام آرام انجام شوند و اگر شدند حتما خودشان را در میان این سطور نشان خواهند داد. درس خواندن و ترجمه کردن و آلمانی خواندن و ورزش کردن و رمان خواندن و کار کردن و متفرقه خواندن و تفریح کردن و فکر کردن و زندگی کردن و کار کردن و ... و صد البته داستانهای دیگر مثل حفظ آرامش و کمتر حرف زدن و کمتر جدی گرفتن مسائل و آدمها و حواشی غیر جدی.

جمعه شب با آیدین و سحر که جداگانه آمدند و تو هم از سر کار رسیدی رفتیم رستوارن-بار بدفورد آکادمیک که خوش گذشت. من از داستانهای علی از ایران برای شما سه نفر گفتم و تقریبا تمام شب را من حرف زدم. شب خوبی بود و بخاطر بمباردیر با اینکه واقعا از نظر مالی بابت پول جلوی ماشین کاملا دستمان خالی شده اما آنها را مهمان کردیم. شب از شدت خستگی تا رسیدیم خوابت برد و البته ساعت هم یازده بود. من با مامان و مادر حرف زدم و روز را با کلی حرف زدن تمام کردم. از علی و رسول و آیدین و سحر و تو گرفته تا آمریکا. تا حدود ۲ بیدار بودم و با مجلاتی که مامانت لطف کرده بود و فرستاده بود سرگرم.

شنبه بعد از اینکه تصمیم گرفتیم با هم به کافه ی کرما در دنفورد برویم تا من خانه را جارو کردم و تو بابت هماهنگی زمان و برنامه ی رفتن به تیرگان با بانا و ریک نیم ساعتی رفتی خانه شان و برگشتی شده بود پیش از ظهر که رفتیم. دو ساعتی نشستیم آنجا و با هم از حساب و کتابهای مالی حرف زدیم و با ایران حرف زدیم و بابت مجلات تشکر و احوال پرسی و راهی ایستگاه قطار شدیم تا تو به خانه بیایی و با بانا و ریک به دیدن برنامه ی شاهرخ مشکین قلم بروید و من هم رفتم کتابخانه ی ربارتس و کمی مجله خواندم و کمی هم کتابهای متفرقه را ورق زدم.

برگشته بودم خانه و داشتم ورزش می کردم که تو هم حدود ساعت ۷ آمدی و خیلی از برنامه و رقصی که دیده بودید راضی بودی. گفتی ریک و بانا که گفته اند هر طور شده می خواهیم ایران را ببینیم- البته بعد از اینکه به چای خانه ی سنتی آنجا رفته بودید که برای جشنواره برپا شده و آنها فالوده خورده بودند- و حسابی از رقص مشکین قلم محسور شده بودید.

شب نشستیم که دو نفری فیلمی ببینیم و شرابی بخوریم- کاری که الان خواهیم کرد- که اسکایپ با ناصر و بیتا در سیدنی تقریبا دو ساعتی طول کشید و تنها رسیدیم که قبل از خواب احوال مادر را بپرسیم. تو خوابیدی و من هم مصاحبه ی براهنی درباره ی شاملو و سایه و ... را خواندم که مطابق مصاحبه ی قبلی که درباره ی گلسرخی- البته کلی ازش تعریف کرده بود اما به شکل کاملا از بالا- حالم بهم خورد.

امروز قرار بود از آنجایی که هوا خوب بود به پارکی برویم برای پیک نیک که نسیم تلفن زد که من و مازیار و علی می خواهیم به هات هاوس برای صبحانه برویم که اگر می توانید همراه ما بیایید. رفتیم و دو ساعتی نشستیم و انها از سهیل پارسا و سیاوش گفتند و مسايل و درگیری های معمول میان کوتوله ها در عرصه ی هنر که در آینه خود را به سان غولها تجسم می کنند. از آنجا هم علی با دوستانش که آنجا بودند رفت و من و تو هم سمت خانه آمدیم و آن دو هم رفتند تیرگان.

این تا به اینجا کل داستان ویکند آرام و خوش ما بود. امشب هم امیدوارم این آرامش ادامه ی خود را به تمام هفته ی پیش رو دهد. با اینکه کلی از درسهایم عقبم اما فردا باید به اولین جلسه ی هیات برگزار کنندگان کنفرانس جهانی ماتریالیسم تاریخی که عضو مرکزی کمیته ی دانشجویی اش با دعوت دیوید شده ام بروم تا مقدمات کنفرانس سال آینده که در کانادا هست را بریزیم. باید تجربه ی خوبی باشد. همراهی با غولهایی مثل هاروی، ژیژک، نگری،‌ کالینیکوس، لاکلائو و کلی آدم بزرگ دیگه. شب هم که با اردلان و تکتم که از پاریس آمده اند برای شام قرار داریم و می خواهیم به یورک ویل دعوتشان کنیم. جالبه من برای سومین سال و سومین بار در سومین قاره می بینمشان. چهار ایرانی که با اینکه فامیل تو هستند و سالها هم در ایران همزمان با هم بوده ایم هرگز پیش نیامد که ببینمشان تا اولین بار در استرالیا و سال پیش در پاریس امسال هم اینجا.

تو هم که به سلامتی فردا یک مصاحبه ی کاری دیگه داری و سه شنبه هم که من دانشگاه سر کار باید بروم و از پنج شنبه هم که قراره به سلامتی برای یک هفته مهمانداری کنیم. جن از استرالیا در حال رسیدن به این سمت کاناداست.

هیچ نظری موجود نیست: