۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

تولدی دوباره


آخر وقت روز اول جولای هست و تازه برگشته ایم خانه از تعطیلی روز ملی کانادا که با جمعی از بچه ها با برنامه ریزی قبلی تو رفتیم بیرون از شهر و خیلی خوش گذشت. جالب اینکه برگشتنی از یک مغازه ی دست دوم فروشی یک صندلی لهستانی چوبی درست همانطور که می خواستم پیدا کردی و خریدی.

خلاصه که خیلی ممنون عزیزم و خیلی خوش گذشت. از آنجایی که فردا صبح زود هر دو باید بریم سر کار الان کوتاه و مختصر می نویسم تا بعد.

صبح سه نفری- همراه با کیارش- رفتیم سر قرار که جلوی خانه ی نسیم و مازیار بود و اتفاقا تا یخ خریدیم و رسیدیم دیرتر از بقیه آنجا بودیم. خلاصه که با چهار ماشین و پنج زوج به همراه کیارش و دوتا سگهای پگاه درست سر از همانجایی در آوردیم که دو سال پیش در چنین روزی با آیدا و بقیه رفته بودیم لب آب برای پیک نیک. از آن جالبتر اینکه درست بطور اتفاقی همانجایی نشستیم و بساط به پا کردیم که آن سال نشسته بودیم.

از غذا و فوتبال بازی کردن تا گپ و گفت گرفته و کادویی که سحر و آیدین بهم دادند- سه تا سی دی موسیقی اصیل- تا در راه برگشت برای چای و شیرینی به مناسبت تولد من در یک کافه نشستیم همه و همه یک روز بسیار زیبا و قشنگ را برایمان رقم زد که تا مدتها در خاطر و یادمان خواهد ماند.

خلاصه که روز اول ماه و اولین روز از آخرین سال دهه ی ۳۰ سالگی که با خودم قرار مدارهایی گذاشته ام خیلی خوب و خوش گذشت.

با خودم قرار گذاشته ام که درست درس بخوانم و هدفمند زبان و با برنامه ورزش کنم و رمانهای عقب افتاده را شروع کنم و سعی کنم که خوش باشم و به زندگی و خودمان خوش و آسان بگیرم و جبران مافات کنم و ساختن آینده به امید حق.

پس سلام بر این دوره ی شیرین.
 

هیچ نظری موجود نیست: