۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

انتخاب


تازه همین الان از سر کار برگشته ام خانه و تو هم در راهی که بیای. دیروز و امروز باید میرفتم دانشگاه برای کار. دیروز بعد از کار با هم در ایستگاه آزگود قرار داشتیم تا از آنجا برای تست کردن ماشین هوندا و قیمت گرفتن به نمایندگی فروشش برویم. با اینکه در مجموع گرانتر از حدی است که در نظر داشتیم برای ماشین بپردازیم و با اینکه هنوز خیلی هم مطمئن نیستیم که می توانیم ماشین بگیریم یا نه اما از ماشینی که تست کردیم راضی بودیم. سیویک سال بود و باید ببینیم که چقدر ماهیانه برامون هزینه خواهد داشت.

بعد از اینکه تقریبا اکثر روز یکشنبه را با تلفن گذراندیم و از آمریکا و ایران خبرهای ناراحت کننده شنیدیم- دست مادر که شکسته و البته الان در راه که تماس گرفتم گفتند که دکتر گفته خدا را شکر نیاز به عمل نداره اما آسیب شدید دیده- و از ایران هم که بعد از یک ساعتی که من باهاشون حرف زدم و البته حرفهای خوبی بود و با مامانت راجع به مجلاتی که زحمت کشیده و از طریق علی برادر نسیم که الان در راه هست برایم فرستاده گپ زدیم نوبت تو شد که آتش زیر خاکستر زد بیرون و بین مامان و بابات دلخوری ها و گلایه ها اوج گرفت طوری که بیش از دو ساعت تلفنی با هر دو حرف میزدی و فایده نداشت. اما امروز بعد از یکی دوباری که دیروز باهاشون حرف زدی و از جهانگیر هم خبردار شدی که به سلامتی بلاخره خانه اش را تخلیه کرده- البته با حکم تخلیه- و دیگه داره راهی ایران میشه بلکه کمی به خودش بیاد فکر برای آینده اش بکنه.

دیروز- دوشنبه- صبح زود آیدین بهم تکست زده بود که اگر میشه همدیگر را حتما ببینیم. قبل از اینکه به دانشگاه بروم با هم قرار گذاشتیم در کرما و دو سه ساعتی صبح تا پیش از ظهر نشستیم و حرف زدیم راجع به تردید ها و آشفتگی های آیدین که با خواندن نیچه دوباره گویا به قول خودش فیلش یاد هندوستان کرده و کلا بعید می داند که آشنایی با هگل و مارکس و آدورنو و... تونسته باشند که جواب مناسبی دربرابر تردیدهایی که نیچه برایش ایجاد کرده بدهند. خیلی با هم حرف زدیم. اولش بهش گفتم که احتمالا نه تو چنین انتظاری داری و نه من که حرفهایمان خیلی با هم پوشش داشته باشه و تو گویی که قراره مثل دو خط موازی و یا دو کانال جدای رادیویی تو از نگرانی ها و تردیدهایت بگویی و من هم از اینطرف و آن طرف حرف بزنم. همینطور هم شد از مارکوزه و نیچه و لویناس و هایدگر بگیر تا پویان و اشرف و حنیف نژاد و کازانتازاکیس و کافکا و کیمیایی و هدی صابر و شریعتی و مارکس و دهها نفر دیگه. کلی نقل قول با ربط و بی ربط و کلی حرفهای مربوط و نامربوط زدیم و البته بد هم نبود. گفت که حالش کمی بهتر شده و قرار شد آخر هفته دوباره همدیگر را ببینیم. شاید این بار چهار نفری. بعد از ظهر هم همانطور که گفتم بعد از کار هر دو رفتیم و احتمالا ماشین مورد نظرمون را پیدا کرده ایم اما هنوز کار داره و خصوصا بحثهای مالی داستان اصلی ترین فاکتور تعیین کننده ی در خرید و زمان آن هست. آخر سر هم سر از دیستیلیری دیستریکت در آوردیم و لبی تر کردیم و شامی خوردیم و برگشتیم خانه.

از فردا دیگه باید هر طور شده چرخه ی جدید زندگی را راه بندازم: درس و زبان و ورزش و رمان. از هر کدام کمی ولی پیوسته و دایم. تو هم که یکی دو مصاحبه ی کاری دیگه گرفته ای و دیروز هم یکی از این شرکت های کاریابی برایت با توجه به تجربه و توانایی هایت حداقل دستمزد را داده که سالی ۷۵ هزارتاست. ۱۰ هزارتا کمتر از آنچه که در شرایط نرمال تام باید بهت می داد بگذریم که شرایط اساسا نرمال نبوده.
 

هیچ نظری موجود نیست: