۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

گفتگوی سه نفره


دوباره دوره ی بی حوصلگی و دلزدگی و تنبلی ام داره شروع میشه. دیروز که کلا با اینکه صبح رفته بودم کتابخانه تا عصر که برگشتم و وسایلم را جمع کردم درس نخواندم و در خانه اخبار برکناری و تظاهرات و کودتای سفید در مصر را دنبال می کردم و بطالت. البته عصر باید خانه را حسابی تمیز می کردم که اتفاقا وسط کار کیارش آمد تا آچار و ابزار بگیره برای کارهای خانه اش و گفت که داری خانه تکانی می کنی.

به هر حال نباید بگذارم که این دوره ی از راه نرسیده ی رخوت از راه برسه که هم کلی کار دارم و هم واقعا خدا را خوش نمیاد. تا پیش از این که دعا می کردم اسکارلرشیپ درست و حسابی مثل شرک بگیرم که تابستان را با خیال راحتتری به درسهایم برسم. حالا که بمباردیر گرفتم و نه تنها خودم که کل گروه را تکان دادم مثل اینکه دوباره دارم به خواب میرم. خلاصه که بعد از اینکه دیشب تو برگشتی با کلی خبرهای داغ که در ادامه خواهم آورد یک داکیومنتری از بی بی سی درباره ی مارکس دیدم- تو همان اولش از خستگی خوابت برد- و بعد هم زود خوابیدیم اما صبح با زور توپ هم حال بلند شدن از تخت را نداشتیم. الان ساعت از ۱۰ صبح گذشته و من در کرما و تو سر کار هستی. کتابهایم در کتابخانه منتظر ورق خوردن هستند و بنده در یک هوای بارانی و مه گرفته و زیبا آمدم کرما و روحیه ام خیلی بهتر شد. درست جایی نشسته ام که قبلا هم یکی دوبار از اینجا پست در روزها و کارها گذاشته ام و از ان مهمتر در جایی نشسته ام که پروپوزال بمباردیر را نوشتم و بعدها خبر و ایمیل حضورم در دور نهایی را گرفتم. یادم به راهی که داریم می کوبیم و جلو می رویم افتاد و گفتم که یادم باشه که نباید خسته و ناامید بشم. حق ندارم.

اما از داستان دیروز شرکت بنویسم که تو به اتفاق و پیشنهاد جودی به دیدن تام که تازه از اروپا برگشته بود رفتید در آخر وقت اداری. در واقع جودی قبلش بهت گفته بوده که از بابت ملاقات دیروز که نتوانسته درست به حرفهایت گوش کند معذرت می خواهد و تاکید کرده بوده که تو اگر هر گونه استرس و ناراحتی در دفتر تام داری تنها کافیست که به او بگویی چون آنها به هیچ وجه نمی خواهند کسی مثل تو که اینگونه کار می کند و اینگونه قابل اعتماد هست را از دست بدهند. گفته که هم در دپارتمان تریش برای تو کار هست که بیشتر کارهای مارکتینگ و بازاریابی و دفتری داره و هم در گروه خودش که کارگزینی است. تریش هم دو سه باری دیروز آمده و حالت را پرسیده و البته از دهنت در رفت که چند باری از شدت معده درد آنجا طوری ناراحت بوده ای که جودی متوجه شده- چیزی که کلا به من نگفته بودی.

خلاصه سه نفری آخر وقت دیروز با هم حرف زدید و من قبلش کلی تو را آماده کرده بودم هم ظرف چند روز گذشته و هم دیروز صبح و هم قبل از ملاقات از طریق تلفن. بهت گفته بودم بجای اینکه دایم بگویی شرایط سخته و تو دست تنهایی و تو آموزش داده نشده ای و ... و حرفهای تکراری آنها که درست می گویی و تو کارت درسته و ... اما در نهایت چیزی تکان نخوره به طرف از این بگو که بهش قول داده بودی کارها را جلو ببری که دست تنها برده ای، بهش بگو آنچه که می بیند و می داند تنها نوک کوه یخ هست و کلی کار و بی نظمی از قبل روی هم تلنبار شده و بهش بگو که حتی روزهای تعطیل از خانه هم باید کار کنی و بهش بگو که باور داری که حتی برای خود او هم سلامتی و خانواده در اولویت هست و این چیزی است که تو مجبور شده ای در موردش سهل انگاری کنی و سلامتیت در خطره و در نهایت بگو من برای درد دل و گلایه نیامده ام. برای دادن پیشنهاد و راه حل آمده ام. یک منشی می خواهم حتی از افراد داخلی شرکت تا بلاخره کسی را شما پیدا کنید چون اینطور که از اوضاع و مرخصی های شما معلومه ما تا اکتبر به چنین تصمیمی نخواهیم رسید و من با اینکه واقعا می خواهم بهترین عملکرد را داشته باشم اما متاسفانه باید تاکید کنم با این شرایط توانی برای ادامه ندارم. جدا از این حرفها خودت هم نکات دیگری به صحبتهایت اضافه  کرده ای و جودی هم پشتش را گرفته و خلاصه گفتی که کسی مثل فارین برای کمک در این مدت بیاد تا بعد. فارین به نظر در حال حاضر گزینه ی خوبی میاد. خودت از قبل به تام پیشنهادش را داده بودی اما چون در همان کامیونیتی می رود که دختر تام هم میرود طرف دوست نداره خانواده اش از جزییات کارهای بیزنسی و ملاقاتهای کاریش خبردار شوند و به همین دلیل آن موقع گفته بوده نه اما دیروز که دیده چاره ای نیست و تو هم مصمی بعد از اینکه گفته سلامتیت در درجه ی اوله- اروح عمه اش- اما گفته که از کار تو بسیار راضی است و خصوصا اینکه تو را خیلی درستکار و وفادار به کار و منظم می داند و قابل اعتماد و در جواب جودی که گفته به تو پیشنهاد جابجایی داده در دپارتمان دیگه ای گفته که به هیچ وجه اجازه نخواهد داد که تو از دفترش به جای دیگه ای بروی چون می خواهد تو کارها را زیر نظر ادامه دهی... خلاصه در نهایت قرار شده که مشکل با آوردن یک منشی برای تو در کوتاه مدت حل شود تا کسی به عنوان دستیار تو بیاید.

در راه برگشت هم جودی در مسیر راه تا مترو بهت گفته که مطمئن باش نمی گذارد که تو از دفتر تام بروی مگر اینکه خودت بخواهی و یا به گروه او و یا تریش بروی. بهت گفته با خصوصیاتی که تو داری در واقع به محض اینکه دنبال کار دیگه ای بگردی روی هوا خواهند بردت و به قول خودش تو را از کپریت می دزدند.

خب! از این حرفها قبلا هم شنیده ایم و می دانیم که تو هر جا کار کرده ای اوضاع همین بوده و تا آخرین لحظه همه می خواستند که تو بمانی. چه در سیدنی که چون داشتیم به کانادا می آمدیم کار در دفتر پژوهشهای دانشگاه را ترک کردی و چه اینجا. اما اگر اوضاع درست نشود به هر حال راهی نداره مگر اینکه آنجا و یا آن دفتر را حداقل ترک کنی. چون سلامتی و آرامش و زیبایی زندگی و اوضاعت مهمترین نکته ی ماست.

نمی دانم امروز چقدر درس خواهم خواند اما به هر حال از همین امروز باید موتور از کار افتاده را دوباره استارت بزنم و بعد از کمی گرم کردن سرعت بگیرم. درس، آلمانی، ورزش و مطالعه ی آزاد این است کاشی چهار ضلعی من که در آن تعریف خواهم شد. داستانهای مصر همانطور که دیروز به تو گفتم کار کردن مصمم تر و دقیقتر روی تزهایمان را طلب می کند. گودالهای دموکراسی. 

هیچ نظری موجود نیست: