۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

جای تاسف


راست راست هر روز بعد از اینکه تو میری سر کار راه میرم توی خانه و پشت لپی می نشینم و کرما و بعدش بی ام وی میرم کلی خرج می کنم و از همان صبح می گویم از فردا درس می خوانم. از فردا! همان فردایی که آفتابش هرگز در نمیاد چون هرگز نخواهد رسید اگر چشمت را باز نکنی و نبینی که فردایت همین امروز و همین لحظه است.

دیروز بعد از اینکه کارهای شمرده شده ی فوق را انجام دادم- و در واقع کاری انجام ندادم- با هم عصر قرار داشتیم برای اینکه برویم نمایندگی فولکس تا کمی از راه و چاه و قیمت و شرایط ماشین و البته امتحان کردنش آگاه شویم. خیلی به دلمون نشست اما به هر حال بعد از اینکه رفتیم و جایی نشستیم تا حساب و کتاب کنیم و متوجه شدم که بعد از دوبار تلفن کردن به مامانم اون زنگ زده و پیغام گذاشته و پیغامش را شنیدم اعصابم خورد شد و حال هر دومون گرفته. نه به دلیل حرفهای مامانم که به دلیل تمام این بی فکری و حماقتی که از طرف خانواده هامون در مورد خودشون و به طبعش ما میشه. بعد از کلی پول مفت به این دکتر و آن دکتر دادن و این ویزیت و اون ویزیت بجای اینکه از الو یک دکتر معقول و درست برود آخر سر رفته پیش فوق متخصص و همان موقع که بهش گفتم این دکتری که خاله برای شما پیدا کرده و این مشخصاتی که میدهید یعنی کلی پول دادن و آخر سر هم تنها عصب کشی کردن و بعد هم رفتن یک جای دیگه برای تمام کردن پروسه. جوابی که نداشت چون اساسا متوجه ی موضوع نمیشوند. از صبح تا شب دوتا آدم با کلی هزینه ی ماشین و ... نشسته اند خانه با اینترنت پرسرعت و ده جور امکانی نمی توانند یک دکتر مناسب در آن شهر پیدا کنند و آخر سر فلانی که ماشین زیر پایش به اندازه ی کل زندگی اینها ارزش داره براشون فوق متخصص میگیره که دندانی که مثلا باید با هزار دلار کارش تمام بشه بعد از کلی درد کشیدن و قرص و آنتی بیوتیک خوردن و ... و دو هزار دلار هزینه فقط عصب کشی بشه و طرف بگه حالا برو پیش یک دکتر معمولی تا کار را ادامه بده، در ضمن پیشنهاد می کنم روکش هم بشه. برای نمونه درباره ی همین دندان پولش را من اکتبر پیش دادم و حالا بعد از ۹ ماه که آن پول رفت پای کرایه ی ماشین جناب امیرحسین خان بیکار در آن دوره که شبها دوست داشت برود باشگاه و با چند نفر دیگه کمی بسکتبال بازی کنه حالا کار به اینجا کشیده. متاسفانه مادر من از اول هم آدم بی دست و پا و بی فکر و بی برنامه ای بوده و این هم نتیجه ی زندگیش.

از آن طرف هم جهانگیر بعد از مدتی با تو تماس گرفته بود دیروز که آمده اند و قفل آپارتمانش را شکسته اند که باید تخلیه کنی. یک سال هست که اجاره نداده اند و چند بار هم اخیرا اخطاریه فرستاده اند و حالا آقا که از دو سال پیش داره فکر می کنه که چی کار کنه بهتره و البته الان چند ماهی هست که فکر می کنه اگر برایش تخم دو زرده کنند شاید ایران بره بهتر باشه- بعد از ۹ سال زندگی در دبی نتوانست حتی به اندازه ی یکسال درس از دوره ی لیسانس پاس کنه و البته ده تا دانشگاه هم عوض کرد. حاصل ۹ سال زندگی بی بند و بار در دبی با میلیونها تومن خرج شد زبان محاوره ای یاد گرفتن.

خلاصه این داستانها و حساب کتاب اینکه من و تو با نزدیک به ۱۲۰ هزار دلار در آمد سالیانه- ۶۵ تا از کار تو و ۳۵ تا بمباردیر و نزدیک به ۳۰ تا تدریس در دانشگاه- نمی توانیم بدون مشکل بعد از بیش از ۷ سال زندگی در خارج از ایران یک ماشین ارزان برای خودمان قسطی با خیال راحت بگیریم. چون هزینه ی آمریکا و ایران و بدهکاری قبلی ما بابت این داستانها و البته خرج خودمان اجازه ی داشتن خیال راحت را نمیده.

تمام فکر من و تو اینه که زودتر این کار در کپریت را به نفع یک کار سبکتر و در آمد کمتر اما زمان بیشتر برای زندگی و درس کنار بگذاری و عوض کنی اما با این روند امکان چنین داستانی نیست. تنها ظرف یک سال گذشته نزدیک به بیست و چند هزار دلار پول برای آمریکا و ایران فرستاده ایم و این در حالی است که متاسفانه این چاله روز به روز به چاه عمیقتری تبدیل میشه و از آن بدتر قدمی هم برای بهبود اوضاع از طرف آنها برداشته نمیشه. خلاصه که بعد از این حرفها با عصبی کردن خودم و تو متاسفانه برگشتیم خانه و طبیعی است که نه دیشب و نه امروز حوصله ی انجام کارهایم را ندارم.

واقعا که جای تاسفه. اون از برادر تو آن طرف دنیا که سه ماه گیر تمدید پاسپورتش هست که تصمیم گرفته برگرده ایران - کاری که قرار بود ۹ ماه پیش انجامش بده و این از لنگه ی این طرفیش برادر من که تنها دست بگیر و طلب از همه داره و البته اشتباهات و ندانم کاری های والدین مون که تنها جای دریغ و درد باقی می گذاره و نه هیچ چیز دیگه.
 

هیچ نظری موجود نیست: