۱۳۹۲ تیر ۱۷, دوشنبه

پریدن عقاب از شهر کلاغها


دوشنبه صبحه و تو تازه به سلامتی رفتی سر کار. امروز یک مصاحبه برای کار دیگری در سان لایف داری که البته به قول خودت خیلی نباید جدیش گرفت اما اولین تلاش جدی توست برای حل مشکل کار و فشاری که به خودت و زندگیمون می آورد. اما یک صبح تازه هست برای پشت سر گذاشتن یک ویکند مزخرف لازم.

متاسفانه اصلا ویکند خوبی نداشتیم. همه چیز تا شنبه عصر خوب پیش میرفت. بعد از اینکه کیارش و آننا آمدند و متوجه شدیم که قسمت باربکیو در ساختمان بابت دیر آمدن آنها بسته شده گفتیم میریم بالا و شامی دور هم می خوریم. بعد از اینکه قرار شد تو چیزکی درست کنی گفتند که آننا این را دوست نداره و آن را میل نداره و خلاصه رفتیم رستوران دوک یورک. هوا گرم و شرجی بود و بعد از اینکه گفتم بریم داخل بشینیم کیارش گفت من لباسم مناسب نیست و داخل نمیام. گفتیم بقیه را نگاه کن شلوار کوتاه که مسئله ای نیست. حتی تو از دختری که دم در می ایستد خواستی که بهش بگوید که لباسش مناسب هست یا نه و دختره گفت که اصلا متوجه ایرادش نمیشه. خلاصه نشستیم بیرون. یک کلمه که حرفی جز حرفهایی که من میزدم رد و بدل نشد. بعد هم برای چای آمدیم خانه و موقع رفتن تو هر چی که قرار بود در خانه درست کنی را بار کردی و دادی کیارش با خودش ببره. موقعی که رفتند از کارت ایراد گرفتم و گفتم به اندازه ای به دیگران برس و توقع در دیگران ایجاد کن که اولا هم بتوانی همیشه آنگونه باشی و در ثانی حد و اندازه نگه داشته باشی. بهت گفتم دلیلی ندارد که وقتی طرف چهار قوطی- دقیقا چهارتا- آبجو گرفته و یک بطری شراب موقع رفتن بعد از اینکه دیر آمده اند و هر چه هم که می گوییم می گویند این را دوست نداریم و آن را میل نداریم و ... و خلاصه شام رفته ایم بیرون و چند صد دلار خرج روی دستمان گذاشته شده و ... بعد از اینکه طرف ۱۰ روز خانه ی ما بوده و برای خودش و دوست دختر و گربه اش اتاق کرایه کرده ایم و بارها شام و صبحانه بیرون رفته ایم و بعد از اینکه دو روز ماشین برای کارهایش کرایه کرده ایم و بعد از اینکه خانه اش را برایش با اعتبار کاری که داری پیشاپیش پیدا کرده ای و الان هم به واسطه ی کار تو طرف می تواند هر زمان که خواست قراردادش را فسخ کند و بی آنکه کارت اعتباری و هیچگونه سابقه ای اینجا داشته باشد خانه اش را گرفته- چیزی که برای خود ما پیش نیامد- بعد از اینکه روی کارت اعتباری تو رفته و یک تلویزیون ۶۰ اینچی فوق بزرگ گرفته و بعد از کلی کار دیگه و بعد از اینکه خودت بارها گفتی ممنون از اینکه اینقدر وقت گذاشتی برای کیارش و بهش حال دادی و ... و بعد از اینکه از وقتی که به سلامتی رفته حتی یک تشکر هم از طرف مادر و پدرش- که همیشه به عنوان آدمی که نه برای کسی کاری می کنه و نه انتظار داره کسی ازش توقعی داشته باشه و به عنوان کسی که در خانه اش روی فامیل بسته هست و رابطه اش با مامان و بابات و بقیه آشکارا بد و بی احترامی است- و خلاصه بعد از اینکه مامانت از تو خواسته بود که بیش از حد از خودت مایه نگذاری که کم هم تا اینجا نگذاشته ای و کل کار کانادای آنها را علیرغم اینکه تماس و ایمیل و ... را باید کیارش از انگلیس دنبال می کرد اما خاله ات می گفت که حوصله نداره و نکرد و تو همه کاری کردی تا چیزها درست پیش بره خلاصه و خلاصه دیگه این رفتار و عدم رعایت شان و شخصیت خودمان خیلی ناراحت کننده هست.

البته هم من زیادی نق زدم و هم اشاره کردم که بچه ی بدی نیست اما باید نه تنها برای او که برای همه و با هر کسی حد و اندازه نگه داشت. به هر حال نه تفاوت سنی ما و نه مسیر زندگیمون خیلی بهم نزدیکه و باید خطوط را حفظ کرد. من با نزدیک به ۴۰ سال سن که هم پالک یک جوان ۲۳ ساله نیستم و نباید باشم. گفتن و خندیدن و شنیدن زمانی کار کرد خودش را داره که یکسری اصول و مرزها رعایت بشه. خلاصه که بدهکار که نیستیم و کم هم تا اینجا نکرده ایم.

بگذریم. شب با ناراحتی و به صبح رسید و صبح هم عدم درک صحیح تو از حرفهای من داستان را تا اندازه ای ادامه داد. اینکه آدم نباید به قول تو دو دوتا چهارتا کنه درست اما اینکه بعد از ۱۰ روز و حداقل هزار دلار هزینه ی مهمانداری در حالی که طرف هم وضع خودش و هم بودن مادر و پدرش در اینجا خیلی شرایطش را بهتر از ما کرده و با توجه به اینکه تا خرخره در حال حاضر ما- من و تو- به عنوان دوتا دانشجو در قرض به دولت و بانک هستیم و اینکه نه تنها دانشجویی زندگی نمی کنیم و با اینکه درآمدی قابل توجه داریم اما چون باید ایران و آمریکا را هم بداریم یک سنت پس انداز که نداریم هیچ تمام کردیتهای بانکیمون صفره و از اوسپ و ... هم نگویم بهتر خلاصه تمام این حرفها نشان از رفتن مسیر اشتباهی داره که اتفاقا دلیلش عدم توجه به همین دو دوتا چهارتاهای زندگی است. تو بهم می گویی اصلا نمی دانی تا کنون چقدر پول برای جهانگیر فرستاده ای. من هم گفتم همین اشتباه را نباید تکرار کرد. به قول تو اگر می توانیم اوسپ بگیریم و برای آمریکا و ایران بفرستیم و خدا را هم شکر کنیم که می توانیم کمکی به خانوادههامون کنیم باید بکنیم اما این به معنای آن نیست که حساب زندگی از دستمون برود و ندانیم چقدر بدهکار دولت و بانک و ... شده ایم. فردا که سرمان را بالا بیاوریم و پشت سرمان را نگاه کنیم چاه ویل و مغاکی خواهیم دید که تا دهه ها باید برای پر کردنش و جوابگویی به بهره و اصل پول بدویم. من و تو تقریبا با هیچ به اینجا رسیدیم. تمام انچه که می توانستیم داشته باشیم که اتفاقا چیزی هم به آن شکل نبود را در استرالیا هزینه کردیم. بیش از دو سال تمام با هزینه ای که پدرت از ایران برایمان فرستاد خرج زندگی و دانشگاه را دادیم. کار تو و کمی پول اولیه که داشتیم بیش از یکسال را در مجموع جواب داد اما با کمکهای ایران توانستیم خودمان را با هیچ به اینجا برسانیم. پولی که من از دانشگاه بابت GA می گرفتم و اوسپی که هر دو دایم تا امروز قرض کرده ایم ما را تا اینجا نگه داشته. حالا که تو در آمدی داری و من هم اسکالرشیپی گرفته ام نیازهای ایران هم به این بیش از یکسال پول ماهانه برای آمریکا فرستادن اضافه شده و همین برای صفر بودن پشتوانه مان کافی است و دیگر قرار نیست که مادر خرج سایرین هم- سایرینی که خودشان خدا را شکر دارا هستند و توانا- باشیم. سایرینی که در آخر کار با گفتن اینکه کاشکی من هم شانس شما را داشتم و چقدر خر شانس و خوش شانس و ... هستید اساسا متوجه ی داستان و تفاوتها نباشند.

اتفاقا دیروز عصر که کمی در کنار هم نشستیم و شامی و شرابی خوردیم و حرف زدیم به تو گفتم که هم من نیاز دارم که تو رفتارم را تصحیح کنی و کمکم کنی تا بی آنکه خودم را گم کنم و خودم را برای کسی بگیرم تفاوتهایم با تمام اطرافیانی که در حال حاضر داریم را حفظ کنم و هم من به تو بابت حفظ مرز و اصولی که باید با همه داشته باشیم.

خلاصه امروز صبح قبل از اینکه بروی سر کار از تو خواستم که خصوصا به من کمک کنی تا بتوانم کاری را که بلد نیستم تمرین کرده و یاد بگیرم. نه خیلی رفتار سرد و بی روح و از بالا و نه خیلی عکسش. اهل خنده و گفتن و مزاح هستم اما نباید این را با پایین آوردن معیارهایم انجام دهم. نباید دیگران را دچار این توهم کنم که هم اندازه ایم. هر کس اندازه و مقدار خودش را در عین حفظ شان انسانیش در رابطه ای متقابل خواهد داشت و باید داشته باشد اما اگر دیگران را دچار خطا کنم در اینمورد خودم مقصرم. خلاصه که باید در بین دو قطب سرما و گرما اعتدال و البته حفظ تفاوت ها را یاد بگیرم. کاری که متاسفانه درست بلد نیستم و با عدم دقت خودمان را دچار آسیب می کنم. به قول تو دیشب که می گفتی چه کسی از اطرافیانی که می شناسیم اینگونه زیسته و برای زندگیش هزینه کرده که ما و من. چه کسی بارها دستاوردهایش را نفی کرده و از نو و در حوزه ی جدیدی دوباره به ساختن و یاد گرفتن  و رشد کردن پرداخته. بی آنکه مزایای دیگران را نفی کنم، بی آنکه دچار غرور کاذب و خود ساخته شوم اما حداقل به نسبت آنهایی که می شناسم حرفهایت بی ربط و اشتباه نیست. حداقل در حوزههایی که کار کرده ام و خوانده ام و نوشته ام اینگونه بوده تا بدین جا. اینجا البته سقفم نیست و نباید باشد اما اگر قصد پرواز داریم باید یاد بگیریم که با پرنده های تیزرو تر و بلند پرواز تر هم مسیر و همراه شویم. گاهی برای تفنن و حتی بطالت باید کوتاه پرید و نشست اما گاهی و البته با آن کس که بداند کلاغ و عقاب هم ارتفاع نیستند هر چند که هر دو پرنده اند و هر دو به یک اندازه سهم از هستی دارند.

شاید اگر همانگونه که گفتم این آخرین فرصت من برای یاد گرفتن چنین مرزهایی در ۳۹ سالگیم باشد. شاید سال دیگر بسیار دیر شده باشد. اما اگر بهم کمک کنیم و یاد بگیریم که درست و به اندازه ی سقف رویاها و توانمان بپریم شاید که درسی که در این دو روز بود مهمترین دستاورد زندگی آتی و آینده مان باشد. باید که خودمان و زندگی یکه مان را دوباره و دوباره تعریف کنیم و قدر بدانیم. 

هیچ نظری موجود نیست: