۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

زندگی در حد فاصل


چهارشنبه صبح هست و تو رفته ای سر کار و من هم می خواهم به کافه بروم و کمی مجله بخوانم- نه درس و نه آلمانی هیچکدام فعلا در رادار نیستند. دیروز که به کار در دانشگاه گذشت و تو هم که طبق معمول شرکت رفتی و شب کمی ورزش کردیم و کمی تلفن حرف زدیم و به نسبت زود خوابیدیم.

فردا جن برای یک هفته میاد پیش ما. کمی خسته برای مهمانداری هستیم اما به هر حال از قبل برنامه اش بوده و چاره ای نیست. اما از دوشنبه بگم که قرار بود برای جلسه ی اول اعضای کنفرانس ماتریالیسم تاریخی که سال آینده در دانشگاه ما برگزار میشه در دانشگاه رایرسون جلسه ای بگذاریم. بیش از دو ساعتی طول کشید و بعد از معارفه و کمی مقدمه چینی قرار شد که ماهی دو مرتبه همدیگر را تا پایان امسال ببینیم و از سال آینده هم که احتمالا حجم کارها بسیار بیشتر میشه باید منظمتر و فشرده تر جلسات را برگزار کنیم. به هر حال انتخاب من توسط دیوید برای این جمع نشانه ی خوبی بود و نمایانگر اینکه طرف روی من و پروژه ام حساب باز کرده- کاری که خودم نکرده ام.

بعد از آن جلسه رفتم کرما تا کمی وقت را بگذرانم که عصر با تکتم و اردلان در یورک ویل قرار داشتیم و بعد از یکسال این دفعه آنها به تورنتو آمده اند تا شرایط مهاجرت به اینجا را بررسی کنند. تو که از مصاحبه ی کاری که تا حدود ۴ طول کشیده بود و اتفاقا هم از محیط و شرایطش تا اینجا راضی بودی آمدی کرما و یک ساعتی نشستیم و تو برایم از شرایط شرکتی که احتمال داره به آنجا بروی گفتی و از مصاحبه ات. از آنجا قدم زنان رفتیم یورک ویل رستوران نروسا و نشستیم و بعد از مدتی آن دو هم آمدند و دو ساعتی را با هم گپ زدیم. از آنجایی که شب برای شام با یکی از فامیلهایشان قرار داشتند خیلی از همه چیز نگفتیم و نشنیدیم اما خب همین کافی بود که متوجه ی توی ذوق خوردن اولیه ی آنها از شهر بشویم و البته اصراری که گویا همه ی اطرافیانشان بهشون کرده بودند که اینجا آخرشه و مرکز شهر بهترین جای دنیاست و ... بعد از اینکه ما از تجربه ی خودمان بهشون گفتیم اردلان گفت از اول هم به تکتم گفته که روی حرف ما میشه حساب کرد چون ما هم از استرالیا آمده ایم و اروپا را دیده ایم و ... و ذوق زدگی خواهیم داشت متناسب با موضوع. به هر حال تعریف و تکذیب ها را کردیم و البته کمی هم به اصرار اردلان از انتخابات ایران گفتیم که خیلی دوست داشت نظر من را بداند و اتفاقا جا هم خورد. آنچنان که من جا خوردم از اینکه گفت اساسا مردم ایران نیازی به دموکراسی و ... ندارند و اتفاقا باید روش رضاخانی همچنان کشور را به پیش ببرد و بد هم نیست که حکومت در برابر دنیا کوتاه نمیاد و ...

تمام این داستانها یک طرف ویدیویی که دیروز از زندگی مردم شهر حلب دیدم یک طرف. با دیدن چنین صحنه هایی آدم باید یادش باشه که دهانش را به اندازه و درست و دقیق باز کنه و آرزوهای بزرگش را با واقعیات روی زمین اندازه بگیره. اینکه مردم برای خرید و کار و زندگی باید از محلاتی هر روز بگذرند که میان دو گروه متخاصم ارتش و شورشیان تقسیم شده و خیابانهایی که حد فاصل این مناطق هست و هر آن و هر روز بارها احتمال داره برای کار و خرید و زندگی و ... به سادگی شکار گلوله های تک تیراندازان دو طرف شوی. زندگی در حد فاصل کاملا متبلور مرگ و زیستن تا لختی دیگر. زندگی؟ نمی دانم اسمش چیست.

دیروز در را برگشت از دانشگاه با رسول حرف میزدم که داستانی از حقدار گفت که باور کردنی نبود. طرف رفته و رقیبش را با چاقو زده- فیلسوف بدن باز داستان ما در نهایت نظر و عمل را بهم پیوند زد. واقعا که انسان موجود به غایت عجیبی است.

هیچ نظری موجود نیست: