۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

شناختن مرزها


یک کم فوتبال بازی کردن بعد از سالها آن هم کاملا خودمانی در روز دوشنبه تا امروز که چهارشنبه هست باعث سنگینی و پا درد و هزار مشکل دیگه شده برای کسی که هنوز ۴۰ سالش هم نشده واقعا جای تاسف هست و بس!

خلاصه که تمام دیروز سر کار با این خستگی و کوفتگی نشستم پای چند برنامه ی اینترنتی و کمی هم جابجایی برنامه هایم و ... و البته ناراحتی و اعصابی که از تو سر کار زده شده بود بعد از ملاقاتی که با جودی برای تاکید بر شرایط سخت و عملا عدم هیچگونه کمکی در دفتر تام داشتی. برخلاف انتظارت جودی بیش از اینکه متوجه ی نکته ی تو باشد به فکر مسافرت تعطیلات دو هفته ی دیگه اش به مدت یک ماه بود و دایم به تو می گفته که کارهای درست میشه و البته تو هم نباید انتظار داشته باشی که همه چیز بابت استخدام یک نفر جدید برای کمک به تو زود انجام بشه و تو هم بهش گفتی که الان ۴ ماه از آن روز گذشته و بنا به دلایل عدیده هنوز که هنوزه تو داری دست تنها کار سه نفر را انجام میدی و تام هم دایم ایرادات بی مورد و اغلب اشتباه میگیره.

به هر حال خیلی حالت گرفته شده بود و من هم از دیروز تا همین الان دارم بهت یادآوری می کنم که باید به فکر کار دیگه ای باشی و خودت هم به شدت به این نتیجه رسیده ای و خدا را شکر به قول خودت با این بمباردیر خیالمون بابت خرج و برج زندگی راحته.

این شد که بعد از اینکه صبح زود تو رفتی سر کار و من کتابخانه و بعد کرما برای یک قهوه این متن را برایت مسیج کردم که در ادامه می آورم. خدا را شکر خودت هم کاملا به این نتیجه رسیده ای که اینطوری نمیشه و واقعا داری به خودت و زندگی آسیب میزنی. درس و دانشگاهت که کلا در محاق رفته و کسی هم انگار نه انگار که متوجه ی مشکل اساسی آنجا و تو شده و از آن رو که داری همه ی کارها را جلو می بری همه فکر می کنند که خب پس اوضاع خوبه.

بگذریم! دیشب اننا دوست دختر کیارش با گربه اش از انگلیس آمد و شام پیش ما بودند. در واقع کیارش دیروز رفته بود و ماشین کرایه کرده بود و کارهایش را برای جابجایی انجام داده بود و دنبال اننا رفته بود و بعد هم دنبال تو سر کار آمده بود تا با هم به فورشگاه بریک بروید و تو برایش از روی کردیت خودت تلویزیون برداری که اقساط ۴ ساله داره. من خیلی موافق انجام این کار نبودم هم به دلیل مامانت و هم به دلیل اینکه به هر حال پدر و مادرش همینجا هستند و قاعدتا آنها باید چنین کاری را برایش بکنند و شاید این اعتباری بود که تو باید برای جهانگیر می گذاشتی. با اینکه کلا پسر خوب و رو به راهی است اما اینجا داستان خانواده ها و البته شرایط مامان و باباش و مامان خودت هم مطرحه. به هر حال دیشب در اتاق مهمان ساختمان ما خوابیدند که تو برایشان یک شب کرایه کرده بودی و امروز صبح هم به سلامتی رفتند خانه ی خودشان که وسایل ایکیا که خریده بود و تو به عنوان هدیه کرایه ی دلیوری اش را داده بودی می آمد و خلاصه به سلامتی رفت سر خانه و زندگی اش. امیدوارم که روزی به زودی جهانگیر به این مرحله برسه و خیال تو را راحت کنه.

اما دیروز صبح قبل از اینکه به دانشگاه بروم رفتم تا ماشین را پس بدم که درست سر خیابان خودمان پلیس بهم گفت بزن کنار و علاوه بر اینکه بالای ۱۰۰ دلار جریمه ام کرد گفت که ۳ امتیاز از گواهینامه ام هم رفت. دلیلش قانونی بود که از همان دیروز صبح به اجرا در آمده بود که گردش به راست با چراغ سبز سر چهار راه بی و بلور را از دیروز ۷ صبح ممنوع کرده بود و من به قول خودش اولین نفر بودم که جریمه شدم. جالب اینکه اساسا قصد داشتم از مسیر دیگه ای بروم اما آخرین لحظه از اینطرف پیچیدم و به قول معروف قانون جدید دیگه با ما نپیچید. خود پلیس هم اذعان داشت که این قانون بدون تابلو و اعلام درست و حسابی و تنها به درخواست اتوبوس های تی تی سی مسخره است به همین دلیل هم آخرش بهم گفت که پول را پرداخت نکن و برو دادگاه و بگو که بی دلیل جریمه شده ای و پرونده را منتفی کن. همکارش هم تلویحی بهم گفت که ما دادگاه نمیاییم و داستان منتفی میشه. با فرشید هم بعدش حرف زدم و گفت اگر کار درست جلو نرفت- چون اصل داستان آن سه امتیاز کذایی است- وکیل من را بگیر که ۲۰۰ دلار میگیره و همه چیز را درست می کنه. خلاصه که به قول تو این هم شاید به قول تو صدقه ای بود که باید این مدت می دادیم و ندادیم.

ساعت راس ۱۲ ظهر چهارشنبه هست و الانه که ناقوس کلیسا بنوازد. من هم باید برم کتابخانه و آمده بودم تا لپی را ببرم و کمی از کارهایم را شروع کنم. خوانش متون اساسی مارکس جوان تمام شده و باید حالا یادداشت برداری ها و نکته نویسی هایم را تکمیل کنم. خلاصه که اوضاع خدا را شکر در مجموع خوبه و فقط کمی باید خستگی در کنیم و خانه را امروز باید تمیز کنم و البته ورزش و زبان و درس که داستان همیشگی است و همیشه هم ناتمام و عقب از برنامه.

اما روحیه ی تو و صبحتی که فردا قرار شد به تام بکنی احتمالا مهمترین اتفاق این روزها خواهد بود که امیدوارم همه چیز آنگونه  که تو می خواهی و خیر هست پیش برود. برای همین این مسیج را برایت فرستادم که به یاد اصل و اولویت های زندگیمون باشی و بی هیچ نگرانی خودت را به اوضاع تحمیل کنی و نه بالعکس.

****
عشق يكتاي من
اين رو بدون كه اين زندگي بدون لحظه هايي كه بدون نگراني و دغدغه- با وجود تمام مشكلات و مسائل خصوصا اطرافيان- بدون صداي خنده و لحظه هاي زيبايي كه با هم و در كنار هم هستيم بدون آن تجربه هاي نابي كه با هم داريم مثل گپ زدن هاي طولانی و حرفهای زیبامون توي تختخواب مثل گرفتن دستهاي يكديگر و خوابيدن يا قدم زدن و صدها مثال ديگه... خلاصه بدون اين لحظات مفت هم نميارزه. 
گل من از تو يك خواهش دارم و بس: خودت، سلامتي و خوشي و آرزوهاي كوچك و قشنگت را مقدم بر هر چيزي بگذار. تنها با اين اولويت مي تونيم زندگي كوچك اما عاشقانه و بي همتا و يكتا مون را حفظ و پر بارتر كنيم. 
فقط خودت و خودم و زندگي مون با عشقي كه بهم داريم مي تونه ما را از هر خطر و شري حفظ كنه. 
بدون كه با هم و با عشقي كه مثل كوه بهش تكيه داريم هيچ چيز قايق زندگي ما را تهديد نمي كنه. 
سال پيش بدون داشتن كار و با كلي بدهي و اوسپ و... رفتيم پاريس و اروپا و كلي هم خوش گذرونديم. پس بدون به اين چيزها نيست به عشقي است كه مثل خورشيد بالآي سر زندگي مون مي درخشه و بايد بيش از هر چيز به خودمون و اين خورشيد حقيقت و عشق فكر كنيم و برسيم. 
پس بي خيال همه چيز تا اين يك چيز را بتونيم آباد نگه داريم. 
چيزها خودشون را تحميل مي كنند ما بايد مرزها را سفت بگيريم و خطها را بشناسيم. 
دوستت دارم و اين مهمترين چيز دنياست. 
تو براي من و من براي تو
بوس
****

هیچ نظری موجود نیست: