۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

شب کریستمس


شب کریستمس هست و دوتایی خانه هستیم و قراره با هم فیلمی ببینیم و تاپاسی بچینیم و شرابی بنوشیم. از شنبه شروع کنم که آیدین و سحر برای صبحانه و حلیم آمدند پیشمون و تا رفتند ساعت ۶ عصر بود. یکی دوبار خواستند بروند اما حرفهای ما نیمه تمام مانده بود و کار تا سر شب کشید. بیشتر از هر چیز راجع به کارهای درسی و یک ریندیگ گروپ کوچک چند نفری که آیدین پیشنهاد داد با حضور جاناتان و فیاض و من و تو و خودش برای خوانش مقالات خودمان تشکیل بشه حرف زدیم و من گفتم خیلی عملی نیست اگر تنها به این هدف دور هم جمع شویم چون هر کسی در حوزه ی جداگانه ای کار می کنه و خیلی نقدهای دیگران کمک کننده نخواهد بود اما نفس داشتن چنین جمعی برای خواندند کارهای مرجع در حوزه ی هر یک از ما و آشنا شدن با دیدگاههای سایرین کمک کننده خواهد بود و قرار شد که اینکار را کنیم. بطور مفصل هم راجع به مقاله اش باهاش حرف زدم و چند پیشنهاد برای بهتر شدن بهش دادم که خیلی استقبال کرد. تو هم راجع به تزش یکی دو نکته راجع به تفاوت ایثار و شهادت گفتی که به کارش آمد طوری که شب یک ایمیل مفصل زد- با همان ادبیات که خودم هم البته همین نظر را داشتم و می دانستم- که بحثهای خوبی بود.

یکشنبه اما روز خیلی مفیدی نشد. برخلاف اینکه می خواستم برم کتابخانه و درس بخوانم ماندم خانه و تنها کار مفیدی که کردم جز دانلود کتاب اسکایپ کردن با رسول بود و کمی حال واحوال کردن با اون. دلیلش هم حرفهایی بود که تو گفتی بابات راجع به جهانگیر و گرفتاریهای مالیش زده که البته به چند روز قبل بر می گشت و تو بهم نگفته بودی. خیلی ناراحتم کرد و خودت هم ناراحتی و غمت بیشتر هویدا شد. خلاصه که قرار شده بود با جهانگیر حرف بزنی و ببینی که بلاخره چه کار می خواهد بکند چون خیلی وضع مالی و حالی بابات خراب شده. عصر در حالی که من با رسول چت می کردم تو هم با خاله فریبا بعد از مدتی اسکایپ کردی و برای اولین بار بود که خانه ی جدیدش را دیدیم که به سلامتی یک روزی بود که به آنجا نقل مکان کرده بود. مبارکش باشد خیلی بزرگتر و دلبازتر از یک واحد ۴۴ متری نشان می داد.

شب هم با بانا و ریک بابت تولد بانا قرار داشتیم که به رستوارن شهرزاد برویم. شب بدی نبود البته یک جا بین ان دو شوخی شوخی کمی یک به دو پیش آمد اما از کادویی که تو برای کریستمس شون گرفته بودی خیلی لذت بردند. یک کتاب حسابی آشپزی ایرانی. کادوی تولد بانا را هم همان هفته ی پیش بهش داده بودی که کیف پول چرمی با نقش و نگار تخت جمشید بود که از آن روز دایم به کمرش بسته. بانا هم به من یک جفت دکمه ی سردست کادو داد که استفاده ای ندارم و به تو هم یک جفت گوشواره از نمایشگاه نفاشی فریدا که خودمان قراره در هفته ی آینده برویم.

امروز هم من به بطالت محض در خانه گذراندم چون کتابخانه تعطیل بود و تو بعد از اینکه برای نصف روز کار به شرکت رفتی من خانه بودم تا تو ساعت یک برگشتی و با هم نهاری خوردیم و بعدش کمی حساب و کتاب کردیم و متوجه شدیم که تقریبا برای بیست روز آینده کمتر از ۲۰۰ دلار خواهیم داشت. به همین دلیل عصر که رفتیم تا کمی از بلور مارکت برای امشب و فردا خرید کنیم رفتم به شرکتی که ازش ماشین می خواستم کرایه کنم برای دو روز آخر سال و رزوری که کرده بودم را فسخ کردم. قرار شد همراه نسیم و مازیار که می خواهند به بلو مانتین بروند برویم تا از هزینه ی بیشتر جلوگیری کنیم.

موقع برگشت به خانه هم متوجه شدیم که یک بسته ی پستی داریم. مامانم برای خانه ی جدید یک قاب چوبی خیلی قشنگ که گوشه اش برج ایفل و اسم پاریس را داره فرستاده که قرار شد تو یکی از عکسهای پاریسمون را در آن بگذاری. بهش که زنگ زدیم تا هم تولدش را تبریک بگیم و هم از این قاب تشکر کنیم ازش پرسیدم که آیا بسته ی ما به دستشون رسیده یا نه هنوز که گفت وای یادش رفته که بگه و تشکر کنه که سه روزه که رسیده. خیلی حالم خصوصا از امیرحسین گرفته شد. وقتی کار داره آدم را با مسیج خفه می کنه اما اینجور موقعها اساسا هیچی. از مادر با اینکه دو مرتبه با هم حرف زدیم کمتر توقع میره اما خود مامانم هم اگر داستان آن طرفی باشه قصه جور دیگه ای میشه. به هر حال نه اینکه جلوی تو خجالت بکشم که واقعا هم اینطور نیست چون کاملا با هم یکی هستیم چه در برابر مسایل آمریکایی ها چه ایرانی ها اما به هر حال خودم خیلی طبق معمول جا خوردم.

بگذریم و بگذار که راجع به امشب و برنامه های قشنگمون حرف بزنم. دو روز تعطیلی پیش رو داریم که باید درس بخوانیم و بوک چپتر را بنویسی. چهارشنبه با سحر قراره بری کاتسکو که برایش ۲۰۰ دلار جداگانه کنار گذاشته ایم. پنج شنبه و جمعه را باید بری سر کار و من هم میروم کتابخانه اما شنبه را درس می خوانیم و قراره که یکشنبه با نسیم و مازیار بریم بیرون شهر و دوشنبه هم شب با فرشید و پگاه و سمیه و همسرش میریم برای سال نو بار درک هتل. تو همین الان گفتی که چون پول نداریم که سمیه و شوهرش را بیرون ببریم بهتره که خانه مهمانشان کنیم. پس شاید قبل از رفتن به هتل همگی اینجا دور هم جمع شویم و بعد برویم. سه شنبه هم روز استراحت و سال نوست چون از چهارشنبه همه چیز از اول شروع میشه. من هم باید داستان مقاله ی بینامین تو را تا ان موقع ردیف کرده باشم و امیدوارم که مقاله ی لویناسم را هم تحویل گرفته باشم و البته پولش را کمی دیرتر بدهم.

اما حداقل جایی که قراره با هم در این چند روز تعطیلی و درس خواندن بریم AGO هست برای دیدن نقاشی های فریدا و یک سینما هم می رویم تا سال بعد که امیدوارم کمی پول پس انداز کنیم و بهتر بتوانیم کارها را پیش ببریم. البته امسال هم اگر بحث پول اضافه برای مامانم و امیرحسین و پول دکتر برای مامان و بابات که البته بلاخره هم نرفتند و پول اضافه وکیل مهاجرت مامان و بابات و پول برای جهانگیر نبود برای الان پول داشتیم اما باز هم جای شکرش باقیه که تونستیم به آنها کمک کنیم.

خلاصه که مری کریستمس. خدا را شکر که تونستیم به خانواده هامون کمک کنیم و این را باید به فال نیک گرفت. بعد از سالها کمک گرفتن امروز هم نوبت ماست.
شب کریستمس هست و نوبت خوشی.


هیچ نظری موجود نیست: