۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

آغاز چرخه ی هزار ساله


شب یلداست و ساعت نزدیک ۱۲. تو دو ساعتی هست که خوابیده ای و من هم از بس خوردم و نوشیدم که خوابم نبرده. البته می خواستم هر طور شده پست اینجا را هم قبل از خواب بنویسم و به همین دلایل تا حالا ماندنی شدم.

امروز با اینکه از صبح زود رفتم کتابخانه اما جز خواندن یک مقاله تا ظهر کار مفید دیگه ای نکردم. کار مفیدی نکردم جز برنامه ریزی. یک برنامه ریزی خیلی خیلی رویاپردازنه و خیلی دور و دراز. فکر کردم حالا که فردا که قراره دوره ی چند هزارساله ی چرخه ی مایاها تمام بشه و قراره که خدایانشان به زمین برگردند و قراره که زمین و زمان وارد مرحله ی تازه ای بشه و خلاصه همه چیز بهم بریزه و دوره و عصر نویی آغاز بشه بهتره که من هم برای آینده ی خودمان برنامه ریزی بهتر و دقیقتری کنم.

خلاصه که این شد که تصمیم گرفتم از همان حسابهای کاسه ی ماست و دریای دوغ اما با امیدواری و پیگیری انجام بدم. این شد که به تو تکست زدم که بلاخره تصمیم نهایی ام را گرفتم و می خواهم متفکر و فیلسوف شوم(!). اما جدا از هر شوخی و جدی گفتم که از فردا- یعنی دقایق دیگه که ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ شروع میشه تا تاریخی که کاملا شبیه و در واقع همزاد این یکی هست برنامه ی بلند مدت بریزم و بهش پایبند باشم و آینده را تضمین کنم- به امید خدا.

خلاصه که از ۲۱.۱۲.۱۲ تا ۲۱ دسامبر ۲۰۲۱ یعنی ۲۱.۱۲.۲۱ می خواهم حسابی درس بخوانم،‌ فکر کنم، کمتر بگم و بیشتر بشنوم و بیش از هر چیز کمتر به بطالت بگذرانم. باید به خودم سخت بگیرم. کمی شلاق به نفس راحت طلب و آسوده خواه و کوته بین بزنم و کمی خودم را برای کار آماده کنم. برای زیباتر کردن زندگی مون- حالا که تو اینچنین کار می کنی و زحمت می کشی- علاوه بر کمک به تو برنامه ریزی بهتری کنم. ورزش و مطالعه و موسیقی و موزه و گالری و سخنرانی های متنوع و تفریح و سوپرایز و آشپزی و فیلم مستند و صدا البته مسافرت و... باید مرتب در حد امکان به راه باشه. روزانه باید بنویسم و بخوانم. از درس و مشق گرفته تا ترجمه و مقاله و گزارش. زبان و زبانها را باید پروژه کنم و پیش ببرم. روزانه باید به یک چیزهایی نه بگم تا عادت کنم. نه به دایم کامنت دادن و حرف زدن و تنبلی کردن و به فردا موکول کردن. کمتر معاشرت کنیم و بیشتر معاشرت کنیم. خلاصه که پروژه ی امسال که MRP بود پروژه سال آینده جلو بردن و تمام کردن واحدهای درسی خودم و تا حد امکان توست. سال بعدش پروژه مون COMP خواهد بود و بعد هم تا دوسال تز نوشتن. از ۲۰۱۷ بابت فوق دکتری یا دکتری مجدد در جایی مثل آمریکا اقدام کردن و همین ها تا ۲۰۲۱ ما را خواهد برد. در حین همین دوره ی دکتری باید بتوانیم چندتا مقاله چاپ کنیم تا حداقل شانسی برای ادامه داشته باشیم. خلاصه که خیلی دل انگیز خواهد بود- علیرغم تمام اتفاقات خوش و ناراحت کننده ای که پیش رو خواهیم داشت- که به همه ی سختی ها با اتکا بهم و توکل عبور کنیم و آسودگی و لذت را برای خودمان و اطرافیان به بار آوریم.

بعد از کمی وصف العیش نصف العیش کردن بلند شدم و رفتم بانک و پول این ماه مامانم را فرستادم. بعد هم از بلور مارکت خریدهای لازم امشب را کردم و تا پیش از اینکه تو از کار برگردی انار دان کرده و بطر شراب و جعبه ی شکلات و ظرف شیرینی و کاسه ی پسته و بشقاب زیتون را آماده روی میز گذاشتم و با موزیکی زیبا و شمعهایی روشن منتظر تو شدم که آمادی و خیلی سوپرایز شدی چون فکر می کردی هنوز کتابخانه باشم. دسته گلی را که برایت گرفته بودم در کنار سایر چیزها روی میز گذاشتم و قبل از اینکه برنامه ی شب را شروع کنیم کوتاه با آمریکا حرف زدیم و بعد هم با لبی که تر کرده بودیم فال حافظ گرفتیم که مثل همیشه شگفت انگیز بود. اما فالی که من به نیت فکرهای امروزم برای خودم و خودت گرفتم این بود که در ادامه خواهم آورد. خلاصه که کمی گفتیم و خندیدیم و فیلمی که گرفته بودم نصفه و نیمه دیدیم و تو از خستگی خواب و بیدار بودی که گفتم باید بری بخوابی. حالا من هم پس از اتمام این پست میایم کنارت و در آغوش می گیرم تن زیبا و مهربانت را و بلندترین شب سال را با هم با آرامش به صبح می رسانیم. صبحی که صبح دیگری است. صبح یک چرخه ی ده هزار ساله ی دیگر.

به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
...
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه طریقت گذر توانی کرد

هیچ نظری موجود نیست: