۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

یک روز تا عجیب ترین تاریخ


پریشب که خیلی بد خوابیده بودم و از شدت و مدت تپشی که داشتم تمام روز را بیحال و خسته بودم. اما به این حال دیروز کارم در کتابخانه تا ۸ شب طول کشید و وقتی آمدم خانه تو که خودت هم دیر از سر کار برگشته بودی اما همت کرده بودی و ورزش رفته بودی خانه بودی (قافیه بده).

خلاصه که الان ساعت تازه ۷ شده و هر دو از یک ساعت پیش بیدار شده ایم. تو زمانی که رفته بودم حمام برایم آب پرتغال گرفتی و دوباره رفتی توی تخت تا کمی دراز بکشی و من هم باید متونی که امروز می خواهم بخوانم را آماده کنم و برم کتابخانه. بعید می دانم دیگه خیلی چیزی بخوانم برای این مقاله ی لویناس چون همین الان هم نزدیک به ۱۴ هزار لغت شده و خیلی طولانی تر از معموله. اما به هر حال امروز را هم وقت می گذارم برای خواندن و نگاهی به یادداشتهای طول سال کردن و از فردا که عجیبترین و تکرار نشدنی ترین تاریخ دهه هست- شاید هم هزاره- یعنی ۱۲.۱۲.۱۲ باید بشینم پای نوشتن و مرتب کردنش.

تو هم که به سلامتی میری سر کار و اتفاقا خیلی هم سرت شلوغه. جالب اینکه آخر این هفته چهارتا مهمانی دعوت شده ای و شده ایم که البته من تنها خانه ی مرجان و تولد بانا را که قراره چهارنفری برای شام بریم بیرون همراهت میام. جمعه شب کریستمس پارتی شرکت و یکشنبه ظهر هم مهمانی خانه ی لیز را قرار شد که خودت بروی.

راستی حسین برادر ستایش هم بعد از سالها و ماهها پیگیری رسید سیدنی. به رضا گفتم که امیدواریم که همه چیز به خیر و سلامتی پیش بره و هم در درسها و هم در ادامه ی مسیر موفق باشه.

هیچ نظری موجود نیست: