۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

کمک به تو


دیشب تا رسیدی خانه ساعت از ۸ شب هم گذشته بود. آنقدر خسته و شاکی بودی بابت استرسی که لیز که از امروز رفته تعطیلات بهت داده بود که دیدم بهتره بیشتر شنونده ی حرفهایت باشم تا خودم هم شکایت کنم. خلاصه با تمام خستگی که داشتی و زود هم رفتیم که بخوابیم ساعت از ۱۲ شب گذشته بود که آژیر خطر ساختمان به صدا در آمد و نزدیک به یک ساعت طول کشید تا دوباره همه چیز به حالت اول برگشت.

امروز هم قرار بود در غیاب لیز کارهای تام را اداره کنی و آنقدر لیز بهت دستورالعمل داده بود که از صبح کلافه بودی. بعد از اینکه تو رفتی شرکت و من هم کتابخانه ازت خبر گرفتم و گفتی خیلی اوضاع راحتتر از آنچیزی است که لیز استرسی تصویر کرده بود و خلاصه که همه چیز خوبه البته حسابی شلوغ. دیشب هم خیلی بابت اینکه تمام وقت باید بدو بدو کنی و اصلا وقت نفس کشیدن نداری و ساعت کارت هم از ۸  و نیم تا ۷ شب شده- که طبیعتا بعدش هم جون هیچ کاری را نداری- شاکی بودی.

امروز در کتابخانه درحال درس خواندن بودم که به کار و درس تو فکر کردم و دیدم اینطوری نمیرسی که مقاله بنویسی و کارهایت را سر وقت و حتی بعد از وقت جلو ببری. تصمیم گرفتم بدون انکه تو را کلا در جریان بگذارم به شکل مرحله ای آرام آرام کمی از بار کارهای درسی ات را به عهده ی خودم بگیرم. نمی دانم چقدر امکان پذیر باشه و نمی دانم چقدر با اینکار بتوانم به تو کمک مقطعی کنم. مسلما برای خودم هم خالی از لطف و یادگیری نیست به شرط اینکه برنامه ریزی درستی بکنم.

به همین علت از آنجایی که آخر ماه مارس زمان اقدام کردن برای OGS هست و می دانم تو نمی رسی که مقاله ی اول درس دموکراسی را به تری تحویل بدی تصمیم گرفته ام اگر امکان دسترسی به منابعی که خواندی را پیدا کنم خودم چیزی برایت بنویسم تا بتوانی نمره ای بگیری و امکان اسکالرشیپ را از دست ندهی. البته هنوز خیلی ابتدایی و خام هست فکری که کرده ام اما اگر بشه خیلی کمک خواهد بود.

فردا شب شب یلداست و البته شب ۲۱ که گفته اند آخر دنیاست. به قول حمیدرضا برادر امیر و افشین اما: ما را از ۲۱ دسامبر می ترسونین ما ۲۲ بهمن را دیدیم برین از خدا بترسین.

هیچ نظری موجود نیست: