۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

برزخ لیمبو


دیشب وقتی ساعت از ۸ گذشته بود دیگه بلند شدم تا از کتابخانه بیام خانه که هم تو منتظر بودی و هم خودم حسابی خسته. وقتی راه افتادم متوجه شدم که تقریبا ۱۲ ساعت یکضرب پشت میز نشسته بودم و به همین دلیل موقع راه رفتن برای اولین بار بود که حس کردم پاهایم متعلق به خودم نیستند. با تمام این حرفها حتی نتوانستم که یک مقدمه ی مناسب بنویسم. یک روز تمام نزدیک به ۱۲ ساعت کار و نتیجه اش کمتر از یک مقدمه! حالا می فهمم گفته ی کسانی که می گویند اگر بتوانند در طول هفته دو صفحه ی مناسب بنویسند هفته ی خوبی داشته اند.

تو هم که یک روز تمام کاری را با ورزشی که بعد از آمدن به خانه کردی و البته کمی شرابی که با هم نوشیدیم و یکی دو برنامه از بی بی سی دیدیم ادامه دادی. دیروز قرار شد که سرویسی را که از اینجا ماهانه نزدیک به ۱۶ دلار میگیرد و یک خط تماس مستقیم از تهران به کانادا مجانی برای طرف ایرانی میدهد بگیری و به مامانت بدی. گویا وضع مالی آنقدر خراب شده که خرید کارت تلفن هم خیلی راحت نیست براشون. به هر حال گفتی که مامانت خیلی خوشحال شد و البته از طرف دیگه هر چه من اصرار کرده بودم که بابت مجلاتی که می خواهم ماهانه برایم بگیرند و دو ماه یکبار بفرستند به آیدا پولی بدهم که بیاورد قبول نکرده بود و گفته بوده که این یکی از انگیزه های من هست که برای شماها بتوانم کاری کنم.

داود هم که از من خواسته بود اطلاعاتی درباره ی برزخ لیمبو برایش ترجمه کنم و بفرستم بعد از اینکه یکی دو صفحه ترجمه کردم و فرستادم و ازش پرسیدم که از چه زاویه ای این نکته را دنبال می کنه- الهیاتی یا ادبی و...- جواب داد که فقط اسمش را در یکی از نوشته های آگامبن دیده و دوست داشته ببینه این اصلا چی هست. خواستم بنویسم که داداش پی اینطوری بگو نه اینکه به اطلاعاتی در باره ی برزخ لیمبو احتیاج دارم. به هر حال بد هم نبود خودم هم چیزی یاد گرفتم و با خواندن تفسیر سن توماس یاد تفسیر جاحظ متکلم اسلامی درباره ی تبدیل شدن گناهکاران پس از پایان دوره ی عذاب به آتش افتادم که سعی کرده بود مسئله ی عدل و تفسیر بهشت و جهنم را از موضع کلامی حل کنه.

بابک هم به اسم کاریکاتور ایمیلی برایم زده بود که جواب مفصلی برایش دادم و بهش کینو را معرفی کردم. بیشتر به نظر میرسید که می خواهد ارتباطی برقرار کند. من هم البته با هزاران احتیاط از گزیده نشدن دوباره باید آرام آرام راه بدهم. البته بعد از تجربه ی دفعه ی قبل که مهدیس به دروغ همه چیز را بهم زد و به من خیلی ناروا کردند هر دو، باید حواسم به ریسمان سیاه و سفید باشه.

برای جهانگیر هم آنقدر اصرار کردم که تا قبل از آمدن سمیه و از طریق اون ۳۰۰ دلار برایش به عنوان کادو بفرستی و البته تو به درست می گویی که پول نداریم در حال حاضر اما به هرحال حقوق می گیریم و خدا بزرگه هرگز در نمانده ایم. خلاصه که قرار شد بفرستی که می دانیم آن بچه هم آنجا با این وضع مالی خانواده کارش گیر هست. خلاصه که دیروز بعد از چند روز اصرار من به سمیه گفتی و اون هم گفته حتما.

هیچ نظری موجود نیست: