۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

استخوانهایم

صبح صبحانه را من برایت درست کردم. یک لیوان آب پرتغال همراه با تست و تخم مرغ نیمرو که با چایی خوردیم. هرچند که دیگه پولی تو بساط نداریم اما یکجوری عمل می کنیم که انگار نه انگار. این دقیقا خصوصیت من و توست. آن سال عید را یادت هست که از شیراز آمدیم با هفتصد هزار تومن - که هنوز پولی بود و بهت گفتم می خوای یک مکروویو بخریم که بهترینش سیصد هزار تومن بود؟ نخریدیم، و ماه بعد دیگه از آن پول چیزی نمانده بود- به هرحال امروز با بیتا و ناصر رفتی "آلدی" و فکر کنم دیگه هر چی پول داشتیم تموم شده باشه.

حالا هم بعد از اینکه آمدی PGARC نهار که ساندویچ تن ماهی بود آوردی و خوردیم. من برگشتم سر درس و گادامر، تو هم رفتی کنفرانس گروه خودتون. برام کنار لیوان چاییم بک بیسکویت شکلاتی گذاشته ای تا با چاییم بدم تو. کدوم زنی اینقدر به فکر آقاشه!!

گادامر و هایدگر هم که افتادن به جونم و خلاصه چه روزگار باحالیه. خدا رو شکر. می دونم که چقدر از هر لحاظ خوشبخت و یگانه ام. اینها فقط بخاطر توئه. فقط بخاطر تو، عزیزترینم. این شعر را هم امروز در اینترنت پیدا کردم که گفتم باید با تو تقسیمش کنم. از الیاس علوی:
از بهار تقویم می ماند
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند.

هیچ نظری موجود نیست: