۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

دزدی که برای صبحانه آمد

دیروز شنبه، پس از مدتها یک روز خاص و بسیار دلنشین شد. منظورم از اینکه می گویم پس از مدتها به خاطر بسیار معمولی بودن و حتی شاید در قیاس با گذشته تکراری بودن یک چنین روزی باشه. اما چون پس از مدتها بود که یک روز را بدون آمدن به دانشگاه در خانه سپری کردیم تبدیل به یک روز خاص شد. صبح بعد از صبحانه به قصد دانشگاه آمدن شال و کلاه کردیم اما دم در تو نگاهت خواندم که اصلا حوصله ی رفتن را نداری، من هم دوست داشتم که با تو در خانه روز آرام و بی دلمشغولی برای درس را سر کنم. این شد که ماندیم. ظهر رفتیم از "برادوی" دو تکه ماهی خریدیم و تو ماهی مدیترانه ای درست کردی. اولین بار بود و از یکی از این رسپی ها دستور کار را گرفتی. خوب و لذیذ شده بود، بخصوص مخلفاتش مثل گوجه با زیتونش. با هم فیلمی دیدم که کلا احمقانه بود و به شکل خیلی سطحی از اهمیت مساله ی جنسی در زندگی زناشویی می گفت.

عصر هم به مناسبت سالگرد دوستی ناصر و بیتا مهمان بودیم به منزلشان. تو برایشان ترازویی گرفته بودیم که می دانستیم بخصوص چقدر ناصر را خوشحال می کنه. در راه راننده ی اتوبوس بهمان گفت که این بلیطی که گرفتیم شامل حال ما نمیشه و شانس آورده ایم که این اشتباه را قبلا نکرده ایم.

خانه ی آنها با خانم و آقای موسوی آشنا شدیم که آنها هم در دانشگاه ما هستند و ناصر با مجتبی در ایران در کلاس زبان همکلاسی بوده اند. شب خوبی بود. خندیدیم و از چیزهای مختلف حرف زدیم. آنها چند سالی زودتر از ما اینجا آمده بودند و اطلاعات مفیدی هم از بعضی کارها و چیزها به ما دادند. از جمله گواهی نامه ی رانندگی با داستانهایی که از دوستانشان داشتند. مثل خانمی که برای امتحان رفته بود و نمی دانست که باید با ماشین خودش امتحان دهد، پس منتظر بوده تا افسر ماشین بیاورد و افسر هم منتظر ماشین خانم بوده.

به هر حال تا بامداد آنجا بودیم و خدا را شکر که آنها ما را با ماشین رساندند و گرنه در نیمه شب تابستان تا می رسیدیم خانه احتمالا یخ زده بودیم. آنهم در شبی که تو از داستان دزدی که همان سحرگاه آمده بود خانه ی بیتا و ناصر و خوشبختانه بیتا از خواب بیدار شده بود و ناصر را سراغ منبع صدا روانه ی دیدار با جناب دزد کرده بود و دزد را فراری داده بود، پیشاپیش آماده ی یخ زدن هم بودی.

هیچ نظری موجود نیست: