۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

سه پلشک آید و ...

صبح که با بانک تماس گرفتی و شنیدی که هنوز هیچ پولی نیامده می تونستم سایه ی نگرانی رو که کم کم داشت تو صورتت هویدا میشد پیدا کنم. بعد از اینکه از خونه به سمت دانشگاه رفتم یادم افتاد که می تونیم کتاب ها رو بفروشیم. قبلا که تو از کتابفروشی الیزابت پرسیده بودی، گفته بود که میخره. بعد که بهت گفتم، گفتی که خودت هم به همین داستان فکر کردی، اما هردومون خوب می دونیم که این تازه اول قصه است و سر گنده زیر لحافه.
به هر حال رسیده ایم به موعد اجاره خونه و...
حالا هم من تو PGARC نشستم یک کمی اینترنت بازی می کنم و تو هم رفتی سر جلسه ی گروه تون. قرار شد امشب یه زنگی به تهران بزنیم و التماس دعا کنیم.
امشب "آیدل" داره و برای حذف یکی از بین سه نفر باقی مونده خلاصه که شهر خیلی شلوغه!!

راستی صبح قبل از اینکه بیای اینجا هم با سفارت برای امتحان GRE تماس گرفته بودی و قرار شد تا قبل از پایان سال امتحان بدی. اما

? guess what
270 دلار هم پول اون میشه.
خلاصه اوضاع شده مثال: سه پلشک آید و زن زاید و مهمان عزیز هم برسد.

هیچ نظری موجود نیست: