۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

رژیم و بوسه

حالا که دارم برایت می نویسم، هر دو در PGARC نشستیم سر میزهای خودمان و تو از صبح تا حالا داری با سایت های مختلف بازی می کنی. برای توکای مقدس یک کامنت گذاشتی و کمی هم البته این چند صد لغت باقی مانده از فصل دوم تز را نوشتی و موقع ناهار به ناصر و بیتا در "کامن روم" گفتی که برایت دعا کنند که این صد لغت آخر را بنویسی و این فصل را تمام کنی.
اما حالا که آمده ایم داخل باز داری در "فیس بوک" بازی می کنی.

من هم که حسابی سر این essay گادامر گیر کرده ام. حالا باید تا نیم ساعت دیگه هم بند و بساط را جمع کنم و برم کلاس فرانسه. از این هفته صرف فعل شروع میشه و... خلاصه تو طبق معمول داری کمکم میکنی، که خودت نیک می دانی اگر تو و تو و تو نبودی من هرگز این همه رشد نمی کردم. واسه ی همینه که بی تو هیچم و می میرم.

دیشب با سر درد خوابیدم و تو هم نگرانم بودی، خیلی زود با هم خوابیدیم، شام نخورده. صبح هم گفتی که بیشتر از نیم کیلو کم کرده ای و خوشحال بودی و گفتی که بیا از امشب شام نخوریم. من هم قبول کردم.
این مدت هر دومون خیلی وزن کم کرده ایم. فشار درس و البته به بی پولی خوردن در کنار یک زوج دیگه که تقریبا وضع مشابه ای دارند دست به دست هم داده و از کیلوهای اضافه کاسته. بد هم نیست، برای سلامتی خوبه!

الان نگاهم کردی و بوسه ای فرستادی.
عشق همه چیز رو نگه می داره. بدون عشق چی می شدیم ن؟

هیچ نظری موجود نیست: