۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

رنگ آمیزی روح


سه شنبه بعد از ظهر هست. تمام این چند روز را در خانه با هم بوده ایم و سعی کردیم بعد از مدتها کمی مثل قدیم روزها در کنار هم باشیم. تو که مرخصی گرفته ای و منتظر جواب تلاس هستی که قراره فردا با سندی به کافه ای بروید و با هم تصمیم نهایی را بگیرید. من هم که امروز کلاس لویناس را نرفتم و ماندم خانه پیش تو تا پیش از ظهر که تو رفتی آرایشگاه پیش پگاه و من هم رفتم پیاده روی و شیرینی برای بچه های کلاس آلمانی گرفتم که هفته ی پیش کلا نرفتم تا بابت خبر بمباردیر به آنها هم سوری داده باشم. امروز عصر من به گوته خواهم رفت و تو هم با بعضی از همکارهای کپریت قرار شام داری.

دیروز صبح با کیان در آروما- کافه ی تازه باز شده در نزدیکی ما که جای کرما را برایم داره میگیره و البته برتری اش نه در قهوه اش که در محیط و فضای مناسبش هست- قرار داشتم تا کمی برای شرک و OGS بهش کمک کنم و اطلاعات لازم را بهش بدم. به امسال که نخواهد رسید اما امیدوارم که سال آتی را موفق جلو برود. البته نمی دانم شانس بچه های آهنگسازی چقدر هست و چقدر کلا سهمیه ی اینطور اسکالرشیپ ها را دارند اما بهش گفتم که باید امیدوارانه تمام تلاشت را بکنی.

بعد از قرارم با اون تو آمدی دنبالم و با ماشین در یک روز نیمه بارانی رفتیم و کمی در محلات زیبا و پر درخت چرخیدیم تا رنگهای بی نظیر پاییزی را بر برگ و تنه ی درختان ببینیم و کمی روحمان رنگ آمیزی شود و هوایی بخورد. بعد از کمی گردش در اطراف به خانه آمدیم و تا عصر که به ورزش رفتیم و شب که مستند جهان به روایت دیک چنی را دیدیم آرام و خوش این مدت مرخصی تو را به سلامتی شروع کردیم.

خدا را شکر. همه چیز خوب است و تنها مانده آب هندوانه ی مناسب برای بنده که کمی کار کنم.
 

هیچ نظری موجود نیست: