۱۳۹۲ مهر ۲۳, سه‌شنبه

کاتج و کایاک و پکیج


بجای اینکه الان که سه شنبه ظهر هست سر کلاس آشر باشم و بعد از ظهر هم به کلاس آلمانی بروم خانه هستم و تازه بعد از جارو و تمیز کاری هفتگی که به واسطه ی رفتن به کاتج آخر هفته عملی نشده بود ماندم خانه و امروز با هم هستیم. خدا را شکر تجربه ی خوبی بود. شنبه پیش از ظهر آیدین و سحر با محمد و همسرش آیدا که برای چهار ماه آمده اند کانادا و خانه ی برادرش آیدین خواهند ماند آمدند جلوی خانه ی ما و دو ماشینه زدیم به راه و تا رسیدیم به ویلایی که کرایه کرده بودیم با توقفی که در راه کردیم برای چای سه ساعتی شده بود. کمی بعد از ما هم دو ماشین دیگر رسیدند، اول مازیار و نسیم و بعد هم پویان و هستی با دوستشان مریم که او هم تازه از ایران آمده بود. همه چیز عالی بود و نهار که ساندویچ هایی بود که تو درست کرده بودی دیر هنگام خوردیم و بجز نسیم که پایش عمل شده بود و این چند روز کامل خانه نشین بود مازیار، من و محمد بقیه رفتید در آب گرم هات تاپ. اما تنها اتفاق ناراحت کننده و خصوصا برای من و تو اذیت کننده اتفاق شب اول بود که تو بخاطر کمی مهیتو که خوردی و گرمای آب بعد از اینکه اول کمی خوش شده بودی همراه بقیه که در آب شلوغ بازی در می آوردید کم کم حالت بد شد و بعد از اینکه به اصرار من از آب بیرون آمدی دیگه توان راه رفتن نداشتی و خلاصه حالت بد شد برای مدت طولانی. هر کسی هم سعی می کرد دکتر شود از آب قند تا آب نمک از این توصیه تا آن و خلاصه با اینکه کاملا بی حال شده بودی و بارها حالت بهم خورد تنها کسی که واقعا در کنار من کمک اساسی کرد سحر بود که خیلی زحمت کشید و با کمک او لباس هایت را عوض کردیم و با چند بار اصرار مازیار و پیگیری من بلاخره بعد از دو ساعت که حالت بهتر نشد به اورژانس زنگ زدیم و با اینکه خیلی جای پرتی بود در کمتر از ۱۰ دقیقه آمدند. بعد از اینکه کارهای مقدماتی را کردند گفتند که بهتر است به بیمارستان برویم و این شد که مازیار و من همراه با سحر و هستی دنبال آمبولانس راه افتادیم و بعد از اینکه دکتر آمد و گفت چیز خاصی نیست بچه ها به اصرار من برگشتند خانه و دوباره بعد از دو ساعت مازیار در حالی که ساعت یک صبح بود آمد دنبال ما و برگشتیم خانه. همه جز سحر خواب بودند و بعد از اینکه تو را در تخت گذاشتیم و من با مازیار کمی نشستم رفتیم برای خواب که واضح بود تا صبح بیدار بودم و نگران. جز یکی دوباری که بیدار شدی مشکلی پیش نیامد تا صبح که بیدار شدی و جز کمی از بیمارستان و آمپولی که زده بودی هیچ چیز یادت نمی آمد نه آمبولانس و نه هیچ چیز دیگه ای.

اما از یکشنبه صبح که همگی بیدار شدیم تا در کنار هم صبحانه بخوریم و همه چیز عالی و زیبا بود. کمی باران و کمی قایق سواری. شام و نهار و کلی گپ و گفت و خنده. تار نوازی آیدین و بازی جمعی در ساعات آخر و البته یکی دو بحث داغ که خصوصا یکیش خیلی عجیب بود و بیشتر تحلیل ما درباره ی قضاوتهای آیدین و سحر از اینجا و زندگی در خارج که البته بیشتر مثل اکثر کسانی که از این دست حرفهای توهمی میزنند برخاسته از یک ژست مخالف خوانی بود و بقول آیدا خواهر آیدین بابت تجربه نکردن عریانی وقاحت در ایران اسلامی و البته تنها تجربه ای که دارند تجربه ی بچه بازی های دوستان و آخر هفته های شمال و ... و بعد هم به قول محمد نفهمیدن اینکه اتفاقا ملت متاسفانه بیش از همیشه تشنه ی همین چیزهای *بد لیبرال* هستند و شعارزدگی آیدین درباره ی کار و تاثیر گذاشتن در آن شرایط تیراژ و مجوز و حق حیات و ... خلاصه بحثی بود که در آخر جز اعتراف به اینکه شاید هم کمی رمانتیک و شاید هم به دلیل عدم تجربه ی محیط واقعی کار- که اعتراف البته بزرگی است- و خلاصه تمام این داستانها و کارهای خوب و خوشی که کردیم در یک کلام باید گفت که تجربه ی بسیار دلپذیر و خوبی بود. جمع خوب و یکدست در کنار آب و هوای خوب، غذای مناسب و حرفها و کارهای جالب. خلاصه که جدا از شب اول خیلی خوش گذشت.

دیشب هم تا رسیدیم خانه ساعت از یازده گذشته بود و بعد از تلفن به مادر خسته بودیم و سریع خوابیدیم. از همان دیشب به آیدین گفتم که امروز برای هفته ی دوم باز هم کلاس آشر را نخواهم آمد و قصد داشتم که کمی با ماندن در خانه پیش تو باشم و هم استراحت کرده باشم تا فشار روحی آن شب را کم کنم.

اما جدا از این داستان امرزو روز مهمی خواهد بود. اول از همه که قراره به سلامتی از تلاس بهت پکیج کاری را بدهند و به امید خدا دوره ی جدید کاری و زندگی را شروع و تجربه کنیم. ضمن اینکه من هم قراره که یک پکیج به خودم پیشنهاد بدهم که با شروع کردنش اتفاقی در آینده خواهد افتاد و دوره ی جدیدی در زندگی مون شروع خواهد شد. با اینکه کلاس آلمانی و دانشگاه نرفتم و فردا هم باید بروم دنبال کارهای HM و دنبال دیوید بیفتم و تا دانشگاه برم و برگردم اما احساس می کنم که واقعا دیگه فرصتی برای از دست دادن ندارم.

خلاصه که منتظر پکیج ها هستیم به سلامتی. تجربه های نو مثل کاتج و کایاک سواری و به سلامتی نو کردن زندگی.

   

هیچ نظری موجود نیست: