۱۳۹۲ مهر ۱۰, چهارشنبه

سخنرانی برای انجمن شاعران مرده


از صبح خیلی زود بیدار شدم و روی متنی که باید برای جلسه ی اسکالرشیپ ارائه می کردم کار کردم. متن بدی نشد و سعی کردم هم آنچه را که اکثریت می گویند و شنیده ام روایت کنم و هم مورد خیلی خاص خودم که دقیقا نقطه ی عکس تمام گفته ها بود و نتیجه اش برای گروه و خودم بهتر از همیشه شد.

وقتی رسیدم دانشگاه با دیدن تنها ۹ تا ۱۰ دانشجو در جلسه خیلی جا خوردم. آینده ی SPT خیلی روشن نخواهد بود اگر اوضاع و مشارکت بچه ها برای کارهای خودشان اینگونه پیش رود. وقتی برای کار خودت انرژی نمی گذاری و وقت صرف نمی کنی و تحقیق نکنی مسلما نتیجه اش هم چیزی غیر از آمال و آرزوهایت خواهد بود. جودیت هم که بعد از تشکر من ازش خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود بهم گفت که خیلی از حضور اندک بچه ها جا خورده. به هر حال داستان آن طور که برگزار کنندگان انتظار داشتند پیش نرفت اما خیلی هم بد نبود.

بعد از برگشت به خانه متن کنفرانس هفته ی بعد مامانت را که از من خواسته بود درباره ی رئالیسم فلسفی برایش حدود سه سه صفحه ای بنویسم آماده کردم و برایش ایمیل کردم و رفتم ورزش و وقتی برگشتم تو رسیده بودی خانه و خیلی خسته دراز کشیده ای. این چند شب دایم بیرون رفتن و دایم غذای بیرون خوردن و درست نخوابیدن باعث خستگی هر دوی ما شده اما به سلامتی فردا با اینکه جلسه ی مهمی در دانشگاه داریم عمویم را به فرودگاه خواهم برد و بلاخره دوره ی مهمانداری تا مدتی به تعطیلی کشیده خواهد شد.

امروز تو هم روز شلوغ و سختی داشتی. اول اینکه همسر بیمار ماریا- از همکاران و مدیران بخش حسابداری- که مدتها مریض بود فوت کرده و تو را خیلی ناراحت هستی. دوم هم اینکه لیز از آمریکا آمده و کمی فشار کار و شلوغی بیشتر از قبل شده خصوصا که با جانشین خودش یعنی جنیفر خیلی مسئله داره و تو این وسط گیر کرده ای. بعد هم از تلاس بیش از ۴۵ دقیقه با لیس که یکی از رفرنسهایت بوده حرف زده اند و خیلی هم منتظر نتیجه ی این داستان هستی و هر دو کلی امیدواریم که به امید خدا اگر خیر هست این اتفاق زودتر بیفته.

خلاصه که شب آخری است که عمویم اینجاست و به سلامتی از فردا که به فرودگاه ببرمش کمی زندگی مون شکل روتین خودش را خواهد گرفت و باید کمی در کنار استراحت به کارهای عقب افتاده با فشار و حوصله ی دقیقتری رسیدگی کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: